کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان مام

نویسنده : م.ا

ژانر : پلیسی

قیمت : رایگان

رمان مام

آرمین ....
یهو تو راه یادم افتاد که بیدار بشه ممکنه چشم بندو برداره... وایستادم یه جا و کمربندو جوری بستم که نتونه تکون بخوره و چشم بندو برداره...
ماشینو دوباره روشن کردم یه سیگارم گذاشتم گوشه لبم تا میتونستم از اون لحظه لذت بردم... که گوشیم زنگ خورد با دیدن شماره اخمام کم کم رفت تو هم وکیل شیخ بود حتما میخواست در مورد قیمت چونه بزنه جواب دادم ....
وکیل - شیخ تقاضای جلسه فوری دارن 
~اگه برا قیمته  قیمت همونه اگه بخوان چونه بزنن میشه دویست میلیون دلار 
-برا قیمت نیست در مورد نحوه تحویل دلارا و عتیقه س  پرواز شیخ تا 30 min دیگه میشینه...
~باشه تا ۴۰ min دیگه همون جای قبلی حضور داشته باشین وگرنه قرداد کنسله...
-باشه 
قطع کردم و گوشی رو پرت کردم توی جای گوشی کلافه پوکی از سیگارم زدم و دودشو بیرون دادم امشب میتونست شب خوبی باشه برا هردومون ... 
گوشی مو دوباره برداشتم زنگ زدم به امیر اما در دسترس نبود حالا بدون اون چیکار کنیم... بهم گفته بود امشب گوشی شو خاموش میکنه زنگ زدم به آرمان بعد از 3 . 4 تا بوق برداشت
ارمان: چیشده دادا مشکلی پیش اومده 
ارمین: آره وکیل شیخ زنگ زد گفت برای نحوه جابجایی و دلارا تقاضای جلسه فوری دارن 
آرمان : شت چرا آخه امشب نمیتونی بندازی فردا صبح ؟
آرمین : گفت پرواز شیخ  30min دیگه میشینه 
آرمان : اوکی دخترا رو چیکار کنیم؟ به امیر زنگ زدی ؟ 
آرمین : من مبینا و میبرم خونه شون توام جغجغه رو بیار اونجا ، نه خاموش بود شماره دختره رو داری ؟ شاید بتونیم از اون پیدا کنیمش...
آرمان: نه اما گوشی آرمیتا هست ممکنه توی اون باشه...
آرمین :اوکی بفرستش واسم 
قطع کردم و یه جا واستادم منتظر بودم آرمان شماره رو بفرسته که نگام به صورت غرق خواب جوجو کوچولوم  افتاد با انگشت شستم گونشو ناز کردم که یکم تکون داد صورتشو سریع دستمو کشیدم و که دیدم دوبار خوابید...