رمان مام
نویسنده : م.ا
ژانر : پلیسی
قیمت : رایگان
رمان مام
امیر طبق عادتش بلوزشو در اورد و بطری مشروبو باز کرد و ریخت داخل گیلاسا...یکی از گیلاسارو گرفت سمتم..._بخور اینو تا بگم چه خبره...~دوست ندارم...امیر دوتا لیوانم سر کشید...میخواست دوباره بریزه که مانعش شدم..._بسه نخور امیر قلبت ضعیفه...کلافه کنارم دراز میکشه اولین باری نبود که کنار هم میخوابیدیم برای اینکه خیالم راحت باشه امیر بهم قول داد تا خودم نخوام کاری نمیکنه و اولین رابطه مون رو من تاریخشو معلوم میکنم...-مگه نمیخوای بدونی همه چیو در موردم ؟~اره-پس با دقت به حرفام گوش کن و وسط حرفم اصلا نپر و به هیچ کسی حتی آرمیتا و مبینا هم نباید بگی تا وقتش بشه...توی دلم گفتم جون بابا چه جذبه ای...-چیزی گفتی بیبی ؟!~نه تو بگوآرمان ...جغجغه کوچولوی من غرق خواب بود بردمش عمارتم جایی که تصمیم گرفتم باهاش در اینده ...زندگی کنم داخل اتاقی که قراره اتاق مشترک مون باشه شدم و گذاشتمش روی تخت دکمه های مانتو شو باز کردم و درش آوردم و شالشو از سرش برداشتم... موهاشو کوتاه کرده بود تا روی شونه هاش بود و چتری زده بود که صورتشو خیلی خوشگل تر کرده بود برای اینکه کسی نزدیکش نشه و اذیتش نکنه با رشوه وارد دانشگاهش شدم و توی کلاساش شرکت کردم... چون خیلی خجالتی و درون گراست نمیتونه با هرکی کنار بیاد...توی این مدت تونسته بودم بهش نزدیک شم یه روز استاد محمدی گفت که باید یکی از درسارو انتخاب کنیم و دو نفره ارائه بدیم ، بهش پیشنهاد دادم که باهم انجام بدیم اول قبول نکرد بعدش که دوباره بهش گفتم گفت در موردش فکر میکنه و بهم پیام میده جوابشو عصر همون روز داخل جلسه ای مهمی راجب قیمت یکی از عتیقه ها با شیخ داشتیم گفت... آخرشم امیر از حرفش پایین نیومد و یک میلیون دلار فروختش . یه لحظه حس کردم دستشو تکون داد ازخاطراتم اومدم بیرون یکم به صورتش نگا کردم دیدم هیچ اثری از بهوش اومدنش نیست گوشیم زنگ خورد آرمین (ناشناس) بود...