رمان مام
نویسنده : م.ا
ژانر : پلیسی
قیمت : رایگان
رمان مام
~معلومه که دارمکامیار پاشد_میبینیم ...ایش پسره ای چلغوز حالا چجوری ملی و راضی کنم قطعا بگم مهمونیه پره پسره اصلا نمیاد اونجا... آرمیتا رو مخشو میخورم باز راضی میشه... تو فکر راضی کردن ملی بودم که گوشیم زنگ خورد بازم ناشناسی که اسمش آرمین بود زنگ زد ... ترجیح دادم جواب ندم چون الان اعصابم خورده نمیخوام خورد تر بشه.......آرمیتا : چیییی چیکار کردی_آرمیتا بخدا پسره خیلی رو مخ بود همش اذیتم میکرد تو دانشگاه میخوام دمشو بچینم ....کمکم میکنی دیگه ؟؟لطفا ...خودمو انقدر براش لوس کردم بالاخره راضی شد کمکم کنه ملی رو راضی کنیم... یهو صدای باز شدن کلید از در اومد سیخ نشستیم رو مبل که مثلا داریم فیلم میدیدیم...آرمیتا ....ملی اومد تو استرس داشتم که چجوری بهش بگیم که قبول و بزاره که مام بریم ملی واسمون مثل یه مامانه نمیدونم چرا حرفاشو قبول میکنم دستش پر از میوه خوراکی و لباس بود یهو با صداش به خودم اومدم ...ملی: کمک نمیکنین؟! همه کارا رو من باید بکنممم؟ راستی آرمیتا داداشت اومد نره تو اتاقماااا کلی سوتين و ... دارم توش~مگه داداشم اینجاست که بیاد بره تو اتاقت_ اره شب اینجاس ..~چی !! کی؟! کجا واسه چی ؟؟؟_مامانمم زنگ زد گفت خانوادگی میریزن اینجا ( خانواده تو و مبی و من )