کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان مام

نویسنده : م.ا

قیمت : رایگان

رمان مام


رفتم سراغ ماکارونی وسایلاشو بهش اضافه کردم و گذاشتم دم بکشه گوشیم داشت خودشو میکشت رفتم سراغش یه شماره ناشناس داشت زنگ میزد همون لحظه ملی و ارمیتا وارد شدن 
ارمیتا: سیلامم
ملی: سلام
هر دوتاشون حمله کردن طرفم ببینن کی داره زنگ میزنه دیدن شماره ناشناسه گفتن جواب بدم بزنم بلندگو
ناشناس: به به  مبینا خانوم احوال شریف
_/ببخشید شما؟
ناشناس: یه آشنای غریبه .......قطع نکن دختر خوب به ضررته...
نگاه هر سه تامون بهت زده شد ملی لب زد قطع کن ولی پیش خودم فک کردم اگه قطع کنم اتفاق بدی بیافته چی؟
ناشناس: فکر نکن تو منو نمیشناسی ولی من خوب میشناسمت ،فعلا تا همین جا بسه؛ دوباره بهت میزنم وای به اون روزی که بخوای به کسی چیزی بگی، تاکید میکنم  مبینا اگه برادرات برات مهمن دست از پا خطا نکن منتظر تماسم باش میبوسمت عزیزم
دید دید دید ......قطع کرد
آروم سر خوردم رو زمین ارمیتا و ملی هنوز تو شک بودن 
ارمیتا با دیدن اشکام که راه خودشون رو به صورتم پیدا کرده بودن به خودش اومد و رفت که برام آب بیاره ملیکا آروم اومد پیشم نشست بچه ها خودشون هم تو شک بودن و نمیتونستن چیزی بهم بگن 
گوشیم دوباره زنگ خورد بازم شماره ناشناس ولی نمیدونستم همون شخصه یا نه 
با صدای گرفته از شدت گریه جواب دادم
_الو 
ناشناس: زنگ نزدم که بشینی گریه کنی عزیزم فقط میخواستم آمادگی حرفام رو داشته باشی و بدونی اگه به حرفام گوش ندی و بخوای منو بپیچونی اتفاقای خوبی برات نیافته حالا هم گریه نکن جوجو کوچولوی من چشای خوشگلت قرمز میشن
ارمیتا مثل ببر زخمی وقتی صداشو شنید داد زد :
_مرتیکه عنتر تو به چه حقی آبجی منو تحدید میکنی هاااااا 
ناشناس: (صدای پوزخندش توی گوشی پیچید) با لحن آرومی گفت
_مواظب خودت باش 
ارمیتا که هنوز عصبی بود از اینکه اصلا آدم حسابش نکرده بود پرید وسط حرفش 
_ هی روانی با تو بودما 
ناشناس: به جغجغه بگو اینقدر حرص نخوره مثل اون یکی رفیقتون ریلکس باشه سکته میکنه ها