رمان مام
نویسنده : م.ا
ژانر : پلیسی
قیمت : رایگان
رمان مام
با دیدن یه مرد... خواستم برگردم که دستمو گرفت کشید داخل...ارمیتا...داشتم از ترس سکته میکردم هوا سوز داشت مه غلیظی بود یه دفعه خوردم به یه چیز سفت تا خواستم برگردم ببینم چیه یا کیه یه چیز دستمال مانند اومد روی صورتم و بعد خاموشی مطلق...مبینا...داشتم از حرص خفه میشدم عنترا اصلا ایشالا گرگا بخورنتون یه سنگ بزرگی بود رفتم نشستم روش صدای خس خس می اومد اول فکر کردم توهم زدم اما بعدش برگشتم با یه گرگ بزرگ سیاهی روبه رو شدمخیلی ترسیده بودم خدایا همه ای حرفامو پس میگیرم کاش ارمیتا و ملیکا بودن حداقل یه راه حل پیشنهاد میدادن... از سنگه پریدم پایین و تکیه دادم به سنگهگرگه جلو میومد...آماده پریدن بود... چشمامو بستم آماده ای مردن بودم که صدای تیر اندازی اومد و گرگه پخش زمین شد و از ترس چشام بسته شد و دیگه هیچی نفهمیدم...ناشناس....قرار گذاشتیم با بچه ها امشبو با دخترا بگذرونیم هرطور که شده...با نظر ارمان تصمیم گرفتیم که هرکی رو یه جایی ببریم جایی به ذهنم نمیرسید تا که تصمیم گرفتم توی ماشین باهاش باشم...دلمم نمیخواست هنوز ببینه منو و امادگی شو نداشتم باهاش روبه رو شم میخواستم بیشتر بهش نزدیک شم...چشم بندو گذاشتم رو چشماش بلندش کردم روی صندلی جلوی ماشین گذاشتمش... درو بستم و خودمم نشستم و راه افتادم...