رمان مام
نویسنده : م.ا
ژانر : پلیسی
قیمت : رایگان
رمان مام
ملیکا...وقتی که کشید منو داخل ترس برم داشت میخواستم جیغ بکشم که دستی رو دهنم قرار گرفت یه لحظه چشمم به اطراف افتاد چه صحنه ای اشنایی زمین پر شمع و گلبرگ قرمز بود...روبه رو یه تخت دو نفره قرمز که روشم پر رز آبی و گل برگ و!!! یه لباس خواب توری سفید و دوتا گیلاس و مشروبی که داخل یخ بود تازه متوجه مردی شدم که روبه روم واستاده بود عه این که امیره چقدر دلم براش تنگ شد بود از وقتی که رفته بود آمریکا ندیده بودمش البته با ویدیو کال و... تماس داشتیم نمیدونم چجوری به صورت ناخوآگاه بغلش کردم اونم همین طور فک کنم یه 10 دقیقه یه ربعی توی بغلش بودم که یهو یادم اومد باهاش قهرم سریع از بغلش اومدم بیرون دست به سینه وایستادم...، مثل بچه ها با حالت قهر رومو اون ور کردم....امیر: چیشد یهو قشنگم دلم برای عطرت تنگ شده بود بیا یه بار دیگه سیر نشدم هنوز...میخواست دوباره بغلم کنه که پسش زدم_ تا نگی اون دختره کی بود از هیچی خبری نیست حتی نمیزارم نزدیکم شی_مگه دست خودته!~آره هست_جدی ؟~با شک گفتم ارهکه یه دفعه اومد بلندم کرد همش تقلا میکردم از بغلش بیام بیرون اما اون با بیخیالی و خنده روی لباش منو به سمت تخت برد گذاشت روش میخواستم پاشم که با دستاش شونه هامو گرفت و مجبورم کرد بخوابم رو تخت...امیر :دیدی گفتم دست خودت نیست خانوم کوچولو...~باشه اصلا هرچی تو بگی فقط بزار من برم...