هارت چاکلت من
نویسنده : نامشخص
ژانر : عاشقانه
قیمت : 31000 تومان
هارت چاکلت من
┆┄┄┄┄┄┄┄┄┄ ┄┄┄┄┄┄┄┄┆ 〈هـٰارتچا••کِلِتِمـن〉 توی دلم هر چی حرف بود بارش کردم و ته کلاس کنار احمدی هم کلاسی چندشم نشستم. خوابیده بود رو برگش ، نفسم هم نمیکشید. چپ چپ نگاهی بهش انداختم و با حرص نیشگونی از بازوش گرفتم. غر غری کرد و دوباره روی برگش خوابید. برو بمیر اصلا.. بیخودی ساعت رو میگذروندم و برگه رو سیاه میکردم.. اندازه خر هم بارم نبود.. پس از اتمام زمان امتحان مبصر برگه ها رو جمع کرد. دو طرف برگهام رو گرفتم و برگمو روی برمه های دیگه گذاشتم. آروم دم گوشش گفتم: _آروم ببر نریزه ، ری...دم. لبخندی زد و گفت: _خیلی پلشتی مهی ریز خندیدم و دوباره سر جای خودم برگشتم. اصلا فدای یه تار موم. چیزی از ارزشام کم نمیشد.. زنگ تفریح به صدا دراومد و همراه بچه ها توی حیاط جمع شدیم. دور هم چهار نفری نشسته بودیم مریم رو بهم کرد و گفت: _مهنا رابطت با بردیا شکر آب شده؟ با تعجب بهش چشم دوختم. _چطور مگه؟! +دیشب تو گروه تلگرامیمون دیدمش ، اومد پی ویم شروع کرد به درد دل کردن ، مهنا باهام سرد شده و دیگه مثل قبل نیستیم و فلان.. چیزی شده؟ اخمام تو هم رفت ، حالا میرفت پشت سرم پیش رفیقای من چغلیمو میکرد؟! انگار که نسترن فکرمو خونده باشه به مریم توپید: _غلط کرده پسره شل مغز ، تو چرا نزدی تو دهنش؟! مریم لب برچید و دستاشو تو هم گره کرد. _خب من چیکار دارم وقتی نمیدونم اصلا چه خبره ، من که چیزی نگفتم.. آروم گفتم: _به هم نپرید بچه ها ، حقم داره ، دلش پره سه تایی هم زمان با هم پرسیدن : _چـراا؟ °????????????????• : ┆┄┄┄┄┄┄┄┄┄ ┄┄┄┄┄┄┄┄┆