هارت چاکلت من
نویسنده : نامشخص
ژانر : عاشقانه
قیمت : 31000 تومان
هارت چاکلت من
┆┄┄┄┄┄┄┄┄┄ ┄┄┄┄┄┄┄┄┆ 〈هـٰارتچا••کِلِتِمـن〉 سکوت نسترن بیشتر رو مخم بود. حرفای صدفو قبول داشت؟ با دلخوری از جام بلند شدم و سمت آلاچیق ته مدرسه رفتم. تنهایی گوشه ای نشستم و سعی کردم بغضم رو پس بزنم. تا آخر اون روز حالم گرفته بود . دیگه با کسی حرفی نزدم ، از همه دلم پر بود. مگه عشق جرمه؟ مگه دست خودم بود؟ یهو به خودم اومدم دیدم با دیدنش ذوق میکنم ، تا میبینمش نیشم تا بناگوش باز میشه به خودم اومدم دیدم از خودم برام مهم تره... کدومش تقصیر من بود؟! تقصیر خودش بود اصلا.. اصلا اگه دوستم نداره چرا بین اون همه برادرزاده و خواهرزاده فقط به من فیزیک یاد میده؟ چرا به من بیشتر از همه توجه میکنه؟ انقدر فکر و خیال کردم تا به خونه رسیدم. با بی حوصلگی ناشی از افکار ضد و نقیضم وارد خونه شدم. _سلام مامان +دختر مامان چرا بی حاله؟ چیزی شده؟ باز امتحانتو خراب کردی آره؟ _هیچی فقط خستم. میرم بخوابم برای ناهار بیدارم نکن. بدون توجه به صدا کردناش وارد اتاقم شدم و یونی فرممو با لباس خونگی عوض کردم. رو تختم طاق باز خوابیدم و ساق دستمو روی پیشونیم گذاشتم. یک لحظه هم تصویر خنده هاش از جلوی چشمام کنار نمیرفت. گوشیمو برداشتم و صفحهی اینستاگرامشو باز کردم. اولین استوری ، استوری خودش بود. سریع بازش کردم و با دیدن عکس تمام قدش کنار رودخونه نیشم تا بناگوش باز شد. به لوکیشن نگاهی انداختم. رفته بود شمال؟! بادم خوابید... یعنی کی بر میگرده؟ کار و زندگی نداره همش اینور اونوره.. با باز شدن استوری بعدیش اخمام توی هم رفت.. °????????????????• : ┆┄┄┄┄┄┄┄┄┄ ┄┄┄┄┄┄┄┄┆