
هارت چاکلت من
نویسنده : نامشخص
ژانر : عاشقانه
قیمت : 31000 تومان
هارت چاکلت من
┆┄┄┄┄┄┄┄┄┄ ┄┄┄┄┄┄┄┄┆ 〈هـٰارتچا••کِلِتِمـن〉 _سوالو با سوال جواب نمیدن! با ناخونام کمی ور رفتم و جواب دادم: _کات کردیم.. (آره جون عمم) سری تکون داد و صندلی رو سمت میز هول داد. _خوبه ،حالا درستو بخون چقدر بی منطق بود این بشر ، اگه می افتادم چی؟ با حرص کتاب رو بستم و پرسیدم: _روی بقیه برادرزاده هاتونم همین قدر حساسین؟! مهسا و معصومه و... +دیگه صداتو نشنوم جز برای سوال درسی پرسیدن ، درستو بخون ور ور نکن مهـنا! عجب گیری کرده بودما.. بی حوصله و بی هدف صفحات کتاب رو ورق میزدم..اصلا حوصلش نبود.. _بقیه بچه ها درسشونو میخونن ، مثل تو سر به هوا نیستن ، تو دهنت بوی شیر میده و به شدت شیطونی.. حالا جواب سوالتو گرفتی؟! مثل آدم درس بخون. پس نگاهش به من فقط حس مسئولیت پذیری بود ، به عنوان یه عمو.. نه بیشتر و نه کمتر.. _من خودم پدر مادر دارم ، لازم نیست شما برای من دلسوزی کنین. +خیلی دوست داری به بابات بگم تا یه جای سالم تو تنت نذاره آره؟! میخاره تنت؟! پورخندی زدم و آروم لای کتابمو باز کردم و به کلمات کتاب زل زدم. خوش غیرتی بابامو به روم میکشید.. اصلا به درک که حسش به من فقط دلسوزیه حتما اون دختره هم دوست دخترش بود. به من چه؟! با هرکی میخواد خوش باشه.. آهی کشیدم ، کتاب رو بستم و از روی صندلی پایین اومدم. _امروز اصلا حوصله درس خوندن ندارم ، میرم خونه شب میخونم. +چرا؟! چون در مورد اون پسره پرسیدم دمغ شدی؟! من به چی فکر میکردم اون به چیا فکر میکرد.. با حرص گفتم: _آره ، دلم براش تنگ شده. اصلا تقصیر شماست.. من ترسیدم..از شما ترسیدم که باهاش کات کردم.. دوستش داشتم و الان به خاطر شما ندارمش.. اصلا ما قصدمون ازدواج بود به خاطر تهدیدای شما.. °????????????????• : ┆┄┄┄┄┄┄┄┄┄ ┄┄┄┄┄┄┄┄┆