کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

هارت چاکلت من

نویسنده : نامشخص

قیمت : 31000 تومان

هارت چاکلت من

┆┄┄┄┄┄┄┄┄┄ ┄┄┄┄┄┄┄┄┆
〈هـٰارتچا••کِلِتِ‌مـن〉   


توی ماشینش که نشستم با دیدن امکاناتش کفم برید. چجوری این همه پولدار بود.
تو ذهنم گفتم:
حتما دزدی میکنه

ریز خندیدم و با خودم فکر کردم اگه بفهمه تیکه بزرگم گوشمه.
با دیدن اخم غلیظش نیشمو بستم و صاف تو جام نشستم.
ماشینو روشن کرد و حرکت کرد. 
با یک دست فرمونو میروند و دست دیگش آزاد روی رونش بود.
چه تیپیم زده بود .
_همیشه انقدر دیر میری مدرسه؟! 

ابروهام بالا پرید ؛ خاک تو سرم..
_ن..نه چیزه..
+مدیرت چیزی بهت نمیگه؟! همین کارا رو میکنن این مملکت انقدر بی صاحاب شده. 

حالا تموم مشکلات مملکت زیر سر دیر پا شدن منه انگار..
تا آخر مسیر چیزی نگفت و تو سکوت دم در مدرسه وایستاد. 
داخل مدرسه شد و منم مثل جوجه اردکی پشتش. 
وارد دفتر شدیم و مدیر و ناظم با دیدنش از جا بلند شدن و سلام علیکی کردن. 
خانم ابطحی مدیر مدرسه رو به من گفت:
_به به مهنا جان ، نگفته بودی همچین برادر رشید و برازنده ای هم داری؟

دهن باز کردم که وسط حرفم پرید و گفت:
_برادرشون نیستم خانوم مدیر ؛ عموشون هستم.

با لبخند بهش زل زدم که
صدای خانوم ابطحی رشته افکارمو پاره کرد.
_مهنا جان شما بیرون باش من چند کلمه با عموجانتون حرف دارم.

یعنی چیکارش داشت؟! 
از دفتر بیرون زدم و تو فکر بودم که نسترن سر رسید و با جیغ گفت:
_دیدمشششششش مهییی دیدمشششش چقدررر جذابههههه

°????????????????• : 
┆┄┄┄┄┄┄┄┄┄ ┄┄┄┄┄┄┄┄┆