کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

هارت چاکلت من

نویسنده : نامشخص

قیمت : 31000 تومان

هارت چاکلت من

┆┄┄┄┄┄┄┄┄┄ ┄┄┄┄┄┄┄┄┆
〈هـٰارتچا••کِلِتِ‌مـن〉   



خواستم چیزی بزنم که دبیر شیمی وارد شد و حرفامون نصفه موند.

****

فردای اون روی بابا رفت خونه‌ی آقاجون و با منت کشی و ناز خریدن مامان رو برگردوند خونه. 
خبری از عمو فرهاد نبود ، کارنامم رو هم با خودش برده بود .
برای بابا و مامان که نمراتم اهمیت چندانی نداشت ، فقط دلم میخواست بدونم یه وقت گند نزده باشم آبروم جلوی عمو فرهاد بره . نکنه تر زدم ؟ خدا کنه اگه گندی هم زدم ندیده باشه.
_مهـنا مامان بیا ناهارتو بخور میخوایم بریم خونه‌ی آقاجونت

با ذوق از جا پریدم و دستامو به هم کوبیدم. باز هم قرار بود ببینمش ، اما واقعا نمیدونستم واکنشش به کاری که توی مدرسه کردم چی میتونه باشه.
سرم داد میزنه؟ دعوام میکنه؟ اگه به بابا میگفت خونم حلال بود.

پشت میز ناهار خوری نشستم و ناهارمو زود خوردم. 
به اتاقم برگشتم و لباسامو تن کردم. 
مثل همیشه مهدی خونه نبود و بابا هم شب مستقیم میرفت خونه‌ی آقاجون. 
همراه مامان راه افتادم و سر خیابون سوار تاکسی شدیم.
با ذوق از پنجره تاکسی به در خونه‌ی آقاجون زل زدم. 
یعنی داره چیکار میکنه الان؟ خداکنه خونه باشه.
مامان زنگ در رو فشرد و بعد چند ثانیه صدای پر ابهتش اومد.
-بله؟!
+سلام داداش ، درو باز میکنی
-بفرما

احساس کردم با شنیدن صدای مامان لحن صداش سرد شد.
باهم وارد شدیم و حیاط رو طی کردیم.
پا تند کردم و زودتر از مامانم وارد خونه شدم.
مادرجون با لبخند گفت:
_سلام علیکم مـهنا خانوم ، مامانت کو؟
+سلام مامانی ، داره میاد .

دور تا دور خونه رو از نظر گذروندنم.
تازه جوابمونو داد که کو پس..
جلو رفتم و درحالی که دنبالش میگشتم برای این که مادرجون شک نکنه با صدای بلند پرسیدم:
_پس آقاجون کجاست مامانی؟

°????????????????• : 
┆┄┄┄┄┄┄┄┄┄ ┄┄┄┄┄┄┄┄┆