زندگی جدید
نویسنده : نامشخص
ژانر : عاشقانه
قیمت : 24000 تومان
زندگی جدید
"️" سرعتموزیادکردم وخودمورسوندم بهش،باصدایی که عصبانیت توش موج میزدگفتم:من بهتون گفتم صبرکنین ممکنه خطرناک باشه. یاسمن:دیدی که چیزی نشد،نیازنیست توهم مثل سایه دنبالم باشی کنارراننده منتظرباش کارم تموم بشه میام. بدون توجه به حرفش پشت سرش حرکتموادامه دادم،وارداتاقی شدیم منم اطرافوچک کردم خبری نبود،جلوی درمنتظرموندم اونم داشت بابچه هایی که اونجابودن معاشرت میکردوهدیه بهشون میداد.مثل اینکه خیریه مربوط به بچه های بی سرپرست بودازاون اخلاق ولجبازی همچین کاری بعیدبنظرمیرسید.خیره شده بودم بهش واصلاحواسم نبودبه خودم که اومدم دیدم اونم داره نگاهم میکنه،سریع توجهموبه اطراف دادم ونگاهموازش گرفتم. [راوی یاسمن] ازاومدن بادیگاردجدیداصلاراضی نبودم اماسهراب وقتی یه حرفی میزددیگه کوتاه نمی اومد.حین بازی بابچه هابه لحظه نگاهش کردم،تیشرت وشلواروکت چرم مشکی،قدبلندی داشت ازمنی که172بودم خیلی بلندتر،چشمای سیاهش توی اجزای صورتش خیلی خودنمایی میکردوهیکل ورزیدش که مناسب یه بادیگاردبود،نگاهموازش گرفتم وسرگرم کارم شدم. مهسا:چخبرایاسمن؟ +هیچی چیزجدیدی نیست توچطوری؟ _خوبم منم،این پسره کیه؟ نیم نگاهی به دانیال انداختم که حواسش به مابودوگفتم:بادیگاردجدیدکارای سهرابه دیگه. _منم یه همچین زن خوشکلی داشتم هرکاری میکردم که طوریش نشه. +سریه تهدیدتوخالی بنظرم این چیزالازم نیست. _به هرحال سهرابه دیگه انقدردوستت داره نمیدونه چیکارکنه.