کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

زندگی جدید

نویسنده : نامشخص

ژانر : عاشقانه

قیمت : 24000 تومان

زندگی جدید

"️"



مهسا دخترخاله سهراب بودزیادباهاش صمیمی نبودم اماگاهی وقتاصحیت میکردیم.ازجام بلندشدم وبه سمت دفترکارم حرکت کردم طبق معمول دانیالم دنبالم اومد،مکث کردم که بهم برسه درست پشت سرم ایستاد
مهساداشت خیره نگاهش میکردامااون به روبروخیره بود.
مهسا:سلام،من مهسام دخترخاله سهراب
دانیال:خوشبختم
مهساکه دید دانیال محل بهش نداد راهشوکشیدورفت،منودانیالم بعدازاون راه افتادیم.کارایی که داشتموحل کردم فکرکنم دویا سه ساعتی شده بود،کیفموبرداشتم ودروبازکردم دیدم آقای بادیگاردپشت درایستاده فکراینکه تموم این چندساعت تکون نخورده داشت عذابم میداد،عجب حوصله ای داره واقعا.
مهسا:کاراتوحل کردی؟
یاسمن:آره تموم شدن،دیگه این مدت که من نیستم تومواظب همه چی باش.
سرشوآوردکنارگوشم وگفت:این کوه یخیم باهاتون میاد؟
باتموم ناامیدی سری تکون دادم وخداحافظی کردم،هنوزخریدامونکرده بودم بنابرابن به حسین گفتم:بروهمون پاساژهمیشگی خریددارم،ممکنه معطل بشید.
منتظر ری اکشن ازدانیال بودم که غربزنه امابی حرکت سرجاش نشسته بودازاین همه خونسردیش حرصم میگرفت واقعابه گفته‌ی مهساکوه یخ بود.فکرنمیکردم وقتی برسیم بخوادپابه پای من مغازه هاروبگرده اماکاملادراشتباه بودم بابه عزم راسخ واستوارتمام مدت دنبالم بودمنم دیدم کوتاه نمیادچیزایی که میخریدمومیدادم دستش. 
خیلی خسته شده بودم برای همین تصمیم گرفتم یه قهوه خوردمومهمون کنم نگاهی به دانیال انداختم ازوضعیتش خندم گرفت،همه چیزایی که خریده بودموگرفته بودتوی دوتادستش،نمیدونم بااون حجم ازعضله سختش بودیانه امابرای اینکه راحت باشه گفتم:وسایلوبزارهمینجایکم بشین استراحت کن. 
دانیال:نیازی نیست من راحتم. 
یاسمن: باشه حداقل وسایلوبزارزمین.