زندگی جدید
نویسنده : نامشخص
قیمت : 24000 تومان
زندگی جدید
"️" [صبح روزملاقات با عرفان] ساعت از11گذشته بود،منم ناهاردرست کرده بودم و منتظراومدن عرفان،عادت داشت همیشه دیرکنه،کمی خودموباتلفنم سرگرم کردم نمی دونم چقدر گذشته بودکه صدای زنگ خبرازاومدن عرفان میداد،به سمت دررفتم و طبق معمول با صورت خندونش روبروشدم. _به به چه سعادتی دانیال جان،خدایا شکرت نمردم و این روزم دیدم باخنده گفتم:مسخره بازیوبزارکناربیابغلت کنم. همونطوری که بغلم کرده بود منومحکم فشارمیدادگفت:پسرتوچههیکلی برای خودت دست وپاکردیا،تواین مدت ندیدمت حسابی به خودت رسیدی. +هنوزم زیاد حرف میزنی بخدا؛بفرما خونه خودته. _چه خونه قشنگی داری،چقدرم تمیزومرتبی،البته توهمون موقع هم آدم با نظمی بودی دیگه بعدش پلیسم شدی فکرکنم دقت و نظمت بیشتر شده. +اتفاقاتنها دوره ای که تمیزنبودم تو زندگیم الانه؛بخاطرتوجمع و جور کردم _بازخوبه یه احترامی قائل بودی. خندیدم و رفتم براش شربت بیارم،عرفان پسرسرخوشی بودو زیاددرگیرمشکلات و اتفاقات زندگی نمیشد،شاید این اخلاقش باعث شده بود من باهاش صمیمی بشم چون بودن آدمایی که انرژی مثبتی دارن برای هرکسی لازمه.