
رمان مربای پرتقال
نویسنده : بهار محمدی
ژانر : عاشقانه
قیمت : 30000 تومان
رمان مربای پرتقال
مربــــای پـــرتقال بی توجه به حرف سوگند؛ به راننده اشاره میزند. - برو دنبالش. دست سوگند از عصبانیت مشت میشود. همیشه جهانگیر با هیجانات لحظهای گند میزند به تمام رشته های بافته شده و بعد سوگند باید مدت ها گند بالا آورده را درست کند. آستین کت جهانگیر را میکشد. - جهانگیر خان تو رو خدا یه لحظه منطقی فکر کنید. میخواید برید بهش چی بگید؟ سلام من باباتم؟ آخه الان وقتش نیست به خدا... جهانگیر بی منطق نگاهش میکند. - مگه نگفتی اصلاً مطمئن نیستی بچهی من باشه؟ - آزمایش دی ان ای نگرفتیم اما مگه چندتا سیاوش صرافیان که پدرشو ندیده توی این محله هست؟ اصلاً صورت و راه رفتنشون رو ببینید... خودتونه! رنگ چشماشونم مثل همون عسلی های حمیرا خانوم هستن که همیشه تعریف میکردید... جهانگیر کلافه نگاهش میکند. - پس تو برو باهاش حرف بزن. سوگند با ناله نگاهش میکند. - آخه برم چی بگم؟ تمام عجز های دنیا در چشمان جهانگیر لانه میکنند. - دلم میخواد ببینم پسرم تنها چطوری بزرگ شده. دوست دارم دست پروردهی حمیرا رو از نزدیک ببینم.