کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان زندان بان مجهول

نویسنده : نامعلوم

ژانر : عاشقانه

قیمت : 43000 تومان

رمان زندان بان مجهول

 

_بخدا من کاری نکردم.. عمو کمال از بیرون اومد عصبی بود به من گیر داد..
بازهم ابروهاشو بالا داد و سوالی تر نگاهم کرد..

این زن باخودش فکرمیکنه اگه ابروهاشو بالا بندازه جذبه پیدا میکنه.. شایدم باخودش فکرمیکنه با این کار داره دلبری میکنه در صورتی که اصلا اینطور نیست! 

به هرحال دلم نمیخواست کسی از حقارت امشبم باخبر بشه و آرزو کردم عمو هم امشب رو مثل یه راز پیش خودش نگهداره!
کتی بادلبری هاش منتظر جواب بود وراه فراری هم نبود...

 خجالت زده ناخنم رو توی گوشت دستم فرو کردم و من من کنان ادامه دادم:
_ یعنی.. خب.. خواب به چشمم افتاده بود، نشنیدم صدام زده.. واسه همون عصبی شد!

باتاسف سری واسم تکون داد وگفت:
_خیلی خب! بسه خودم فهمیدم.. همیشه خدا هم کر تشریف داری و نمیشنوی! برو از کمد پتو بردار و بخواب

 حواست باشه آتنارو بیدار نکنی فردا امتحان داره بدخواب نشه!
باهمون سرپایین باصدای بغض دار چشمی گفتم و رفتم توی اتاق!

اوضاع مالی همه ی خانواده عبدالهی ها بجز عمو حیدر وعمه خاطره ام که تهران زندگی میکردن، خوب نبود یه جورایی زیرخط فقر بودن..

اما عمو کاظم با وجود بی پولی و کارخطرناکی که داشت همیشه سعی میکرد برای زن وبچه اش سنگ تمام بذاره
مثلا آتنا اولین دختری بود که توی خانواده اتاق و تخت خواب جدا داشت..
توی سینه ی خانواده عبدالهی بجای قلب سنگه..

توی خانواده عبدالهی دختر بودن جرمه و خیلی محدودیت هارو برای دخترهاشون گذاشته بودن.. ازهمین تخت خواب ساده بگیر تا خندیدن بدون اجازه!..........
بیصدا از کمد پتو و بالشی برداشتم وپایین تخت آتنا دراز کشیدم..
به چهره ی معصوم وغرق در خوابش نگاه کردم..
آتنا هشت ساله و کلاس دوم ابتدایی وفرزند دوم خانواده بود! 

بچه اولشون آریا ۲۳ساله، دوم آتنا ۸سال وسوم آرین ۲سالش بود..
آریا هفت سال از من بزرگ تر بود و برعکس همه، بامن مهربون بود وبهم محبت میکرد..

من هفت تا عمو دارم و دوتا عمه و اگه پدرم زنده بود الان ۱۰ تا خواهر وبردار بودن!