
رمان زندان بان مجهول
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : 43000 تومان
رمان زندان بان مجهول
بی حوصله از شوخی بی وقت آریا، گفتم:
_میشه بجای لودگی به من کمک کنی آریا جان؟
_چشم چشم.. ببخشید.. الان زنگ میزنم ببینم مامان اینا کجا غیبشون زده!خودمم تا غروب برمیگردم خونه!
قبل ازاینکه گوشی رو قطع کنه معذب صداش زدم..
_آریا؟
_آخ قلبم.. جان آریا؟ قربون آریا گفتنت..._شوخی هات باعث میشه بقیه اذیتم کنن.. خواهش میکنم از این حرفات دست بردار!
من میدونم شوخیه اما بقیه اینطور فکرنمیکنن!_شوخی نمیکنم دیونه.. همه هم درست فکرمیکنن بجزخودت خنگت!اما باشه اونم به چشم! دیگه چی؟
_میشه لطفا یه جوری وانمود کنی که من بهت زنگ نزدم؟_خیلی خب! صدای آرین داره منم دیونه میکنه قطع کن تا زنگ بزنم ببینم کجا هستن!
ساعت ۱۲ شد اما بازهم خبری از کسی نشد..طفلک آرین اونقدر توبغلم گریه کردتا خوابش برد و من هم از ترس اینکه یه وقت بیدار نشه حتی جرات نداشتم تکون بخورم!
صدای نفس های منظمش کنار گوشم، چشم های من رو هم به خواب دعوت میکرد!
به حرف های آریا فکرکردم.. آریا.. عشق بچگیم..ازوقتی که یادم میاد دوستش داشتم اما هیچوقت این جرات رو به خودم ندادم که از قلبم پاشو اونورتر بذاره..
آریا رو دوست داشتم چون با همه فرق داشت..دوستش داشتم چون تنها کسی که به من محبت میکرد اون بود..
شاید علت دوست داشتنم همین کمبود محبت ها بود
ومن توی عالم تنهایی هام اسمش رو عشق گذاشته بودم!
ساعت ۱۲ونیم با چرخیدن کلید توی در تکونی خوردم..