کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان زندان بان مجهول

نویسنده : نامعلوم

ژانر : عاشقانه

قیمت : 43000 تومان

رمان زندان بان مجهول

 

ازهمون داخل کوچه لباس هامو پوشیدم و ضجه زنان داشتم به طرف مقصد نامعلوم میرفتم که محکم خوردم به کسی!
_بهار؟ این وقت شب اینجا چیکارمیکنی؟

بادیدن عمو کاظم (عموی بزرگم) وحشتم بیشتر شد!
نکنه اونم بخواد بلای کمال رو سرم بیاره!
_من.. من.. با هق هق دست هامو به حالت التماس گرفتم وگفتم:

_توروبه خدا عمو.. التماس میکنم بامن کاری نداشته باشید.. 
_چی داری میگی واسه خودت نادون؟ دارم میگم این وقت شب اینجا چه غلطی میکنی؟

محکم تکونم داد و بلندتر ادامه داد: 
_داشتی کجا میرفتی؟ هان؟ چشم هاشوریز کرد و ادامه داد؛
_داشتی فرار میکردی ؟ آره؟؟؟؟
_آره.. آره عمو داشتم فرار میکردم.. 

توروبه هرکس که می پرستی منو به اون خونه برنگردون نذار دست عمو کمال بهم برسه!

مچ دستم رو محکم گرفت وبه طرف خونه کشوند وگفت:
_چی میگی؟ بیا اینجا ببینم.. توگ.وه خوردی میخواستی فرار کنی! باکی قرار داری؟ هان؟
 میخواستی شرف مارو ببری؟ فکر آبروی مارو نکردی؟ اونقدر بی حیا و نمک نشناس شدی؟

دستشو کشیدم و با هق هق به دست هاش تند تند بوسه زدم وگفتم:
_عمو دردت به سرم منو نبرخونه.. التماست میکنم منو نبر اونجا‌، همین الان، همینجا جونمو بگیر و تیکه تیکه ام کن اما خونه نبر.. من راضیم جونمو بگیری اما برم نگردونی!

باتعجب سر جاش ایستاد و بادست هاش صورتم رو قاب گرفت وگفت:
_میگی چی شده یا میخوای دندون هاتو خورد کنم بهاررر؟
سرمو تکون دادم وبا ضجه وصدایی جانسوزگفتم:

_عمو کمال خواست بهم دست درازی کنه! 
_چــــــــــــی؟
عمیق تر هق زدم وادامه دادم:
_شلوارمو کشید پایین و میخواست...
حرفمو قطع کرد..
_هیسس بهار هیسسس!