کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان زندان بان مجهول

نویسنده : نامعلوم

ژانر : عاشقانه

قیمت : 43000 تومان

رمان زندان بان مجهول

 

عمو کاظم اومد موهامو از چنگ های عزیز نجات داد وگفت:
_بسه دیگه.. هرچی هیچی نمیگم شورشو درآوردین.. شما نمیخواین آدم بشین؟؟؟
این بچه چه گناهی کرده که هادی  بدون اجازه جنابعالی زن گرفته و بچه ی هادی شده؟ 
بجای اینکه چشم هاتو ببندی و دهنتو باز کنی و ازاون شارلاتان دفاع کنی

 برو از شازده پسر ته تقاریت بپرش شاید بهار راست گفته باشه!
باورم نمیشد بعداز 12سال بالاخره یکی پیدا شده بود که ازمن دفاع میکرد..

باورم نمیشد که اون شخص هم عمو کاظم باشه!
بعداز این همه سال یکی حرف های من رو باور کرده بود!
عزیز روبه کمال کرد وگفت:

_واسه چی لال مونی گرفتی خب حرف بزن بگو که این فلان شده داره بهت تهمت میزنه!
کمال که روی بی شرمی و بی شرفی رو سفید کرده بود، با بی رحمی گفت:

_توهم زده به سرت ها! حرف این روانی هارو باور میکنی؟ معلومه که تهمت میزنه آخه من چیکار به کار این دختره ی ه. رز. ه دارم مامان!

 داشت ازخونه فرار میکرد متوجهش شدم واومدم جلوشو بگیرم که با چاقو بهم حمله کرد.. نمی بینی چطوری مثل وحشی ها پامو زخمی کرده؟
کاظمم توکوچه پیداش کرده و واسه ماست مالی گند کاری هاش این چرت وپرت هارو سرهم کرده!
باچشم های ناباور به کمال نگاه کردم وگفتم:

_چطور میتونی اینقدر بی رحم و پست باشی؟
باتو دهنی که توسط عزیز خوردم صدام توی گلو خفه شد و بقیه ی حرفم به هق هق تبدیل شد!
_خفه شو دختره خ. ر. اب.. توهم لنگه همون زنیکه پروانه هستی. ببین چطوری هم توچشمام نگاه میکنه بی چشم و رو! من بچه هامو با شیره ی جانم با شرافت بزرگ کردم..

 فکرمیکنی میتونی من رو هم مثل کاظم گول بزنی و به بچه ام انگ بچسبونی؟
خیال کردی خودم بهت شک نکردم که این روزا دیر برمیگردی خونه کجا تشریف داری؟

ببینم نکنه اون پسره که هرروز بخاطرش دیر برمیگردی تقتو زده و میخواستی بندازی گردن پسر من؟