
رمان زندان بان مجهول
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : 43000 تومان
رمان زندان بان مجهول
حرفی نداشتم بزنم.. فقط باناباوری توی سکوت نگاهش میکردم واشک میریختم!
یه دونه محکم تر زد توی سرم وادامه داد:
_ای خدا مرگت بده آخه کسی به عموش به محرمش این تهمت هارو میزنه بی حیا؟ اصلا چی دارم میگم؟من چه توقعی از دختر پروانه دارم؟ مثل اینه که گندم بکارم و توقع داشته باشم سیب ازش رشد کنه...
عموکاظم اومد بینمون ایستاد و باتاسف گفت:
_بسه.. از بدن لرزونش خجالت بکش.. دلم برات میسوزه مامان!
دلم برای اون آتش جهنمی که برای خودت خریدی و قراره توش بسوزی، میسوزه!اگه شباهت هادی به بابام نبود، شک میکردم که هادی...
عزیز نذاشت حرف کاظم تموم بشه محکم کوبیدتوی صورتش و باجیغ گفت:_اگه همین الان ازاین خونه نری بیرون زنگ میزنم به 110 و کلانتری رو خبر میکنم و لوِت میدم که داری چه غلطی میکنی!
عموکاظم کارش انگار خل. اف بود و خوب میدونستم روی این موضوع ضعف داره و مادرش هم خوب نقطه ضعفی از پسرش پیدا کرده بود!
دستش رو روی صورتش گذاشت وباپوزخند و تاسف به مادرش نگاه کرد...
_آر. حتمامیرم.. میرم اما بهار رو هم باخودم می برم!
دیگه نمیذارم اینجا و با شما ظالم ها زندگی کنه!_آره خوب کاری میکنی این عفریته رو از گردنم باز میکنی.. ببر ببینم این دفعه کیو میخواد به خودش بچسبونه و آبروی کیو ببره!
_اونش دیگه به شما مربوط نیست!
تاوقتی شوهرش بدم پیش خودم بمونه جاش امن تره!
توهم سعی کن روی تربیت پسرت بیشتر کارکنی! زندگی فقط زاییدن وپس انداختن نیست!بدون اینکه نگاهشو از مادرش بگیره خطاب به من ادامه داد:
_بروساک ولباس هاتو جمع کن بهار.. توحیاط منتظرتم!زن عمو کتایون از من متنفر بود و میدونستم اگه برم خونه ی عمو اینا روزهای سختی انتظارم رو میکشه اما عذاب کشیدن و شکنجه ی کتی رو به دست درازی عموی بی شرفم ترجیح دادم!