کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان زندان بان مجهول

نویسنده : نامعلوم

ژانر : عاشقانه

قیمت : 43000 تومان

رمان زندان بان مجهول

 

نگاهی به کمال که مثل گرگ زخمی وحشی نگاهم میکرد انداختم و باپاهای بی جونم به طرف اتاقم رفتم که عزیزگفت:
_هوی توله سگ! خوب گوش کن ببین چی میگم..

پاتو ازاینجا بیرون گذاشتی دیگه پشت گوش هاتو دیدی، اینجاهم دیدی ها! 
خوب میدونی حرفی رو بزنم حتی اگه آسمونم به زمین برسه حرفم دوتا نمیشه!
یه وقت فکرنکنی راه برگشتی وجود داره!

بعداز این حتی اگه توخیابون بمونی و از گرسنگی جلو خونه ام زوزه بکشی هم تو خونه ام راهت نمیدم شیرفهم شد؟
برگشتم و باغم به عمو کاظم نگاه کردم..
سرشو به نشونه ی تایید تکون داد وگفت:

_خیالی نیست! آسمونم به زمین بیاد نمیذارم به این خراب شده برگردی!
اخم هاشو توهم کشید وبابدخلقی ادامه داد:
_چرا ایستادی؟ بدو عجله کن من کلی کار و گرفتاری دارم!
چشمی گفتم و باقدم های بلند به اتاق رفتم...

ساک نداشتم... حتی لباس مهمی هم نداشتم..
روسری چهارگوش قهوه ایم رو که گوشه ی سمت چپش هم پاره شده بود رو روی زمین پهن کردم 

هرچی توی کمدم بود، توی روسری انداختم و گره ی محکمی بهش زدم... تموم کتاب دفترهای مدرسه ام رو داخل کوله پشتی ام انداختم و ازجام بلند شدم!

مثل گنجشکی بارون زده توی سرمای زمستون می لرزیدم.. همونقدر مظلوم.. همونقدر بی دفاع و بی پناه..
همراه عموکاظم راهی خونشون شدم
 هنوز پامو ازخونه بیرون نذاشته بودم که صدای کمال رعشه به جونم انداخت..
_اگه تخ. م پدرم باشم بد بلایی سرت میارم بهار بددد!

اینو خوب تو اون گوش های مخملیت فروکن.. این موضوع همینجا تموم نمیشه!
باترس به کاظم نگاه کردم که بجای من جوابشو داد و جوابشم جز فحش های رکیک چیزی نبود!

دلم میخواست برم وازش شکایت کنم.. دلم میخواست به جرم (...) بندازمش زندون و عزیز روهم به جرم دفاع های کورکورانه اش بدون ملاحظه وبدون محاکمه
بادست های خودم اعدام میکردم..
اما این ها همش رویا بود و هیچوقت به حقیقت نمی پیوست!
من بی عرضه تر وتنها تر از این حرف ها بودم....