
رمان امیر گل فروش
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : رایگان
رمان امیر گل فروش
سرم توی پرونده ها بود که فرهاد بدون در زدن اومد تو اتاق...
-:فرهاد...کاربرد در رو میدونی؟؟؟
:تقصیر منه اومدم نجاتت بدم...اصلا رفتم...
داشت میرفت که گفتم:نجاتم بدی؟واسه چی؟
با لبخند برگشت و گفت:خاله ماهرخ میخواد دومادت کنه...
-:چی؟؟؟
:اونم کی...دختر نرجس خانوم که کل دنیا میدونن عاشقته...
با اخم تلفن رو برداشتم و شماره مامان رو گرفتم...
مامان:بله؟
-:سلام مامان جان...مامان یه خبرایی به گوشم رسیده...
:سلام پسرم...چه خبرایی؟؟؟
-:مامان...
:خیلی خوب...حالا بذار بریم خواستگاری شاید باهم به تفاهم رسیدید...
-:مامان جان خواهش میکنم این بحث رو تموم کنید...
:آخه چرا پسرم؟؟؟مگه من چی میخوام؟؟؟دلم میخواد تک پسرم رو دوماد کنم....خواسته زیادیه؟؟؟
-:مامان جان لطفا این بحث رو تموم کنید...من نمیتونم ازدواج کنم...شرایطش رو ندارم...شما میخوای دختر مردم بدبخت بشه؟؟؟
:دختر مردم که از خداشه...در ضمن تو همه شرایط رو داری...بهونه الکی نیار...
-:مامان...
:مامان بی مامان...همین که گفتم...حالا هم کار دارم...خداحافظ...
با حرص گوشی رو قطع کردم و بلافاصله شماره بابا رو گرفتم...
فرهاد هم ایستاده بود و به تلاش های من میخندید...
صدای بابا که تو گوشم پیچید نگاهم رو از فرهاد گرفتم....