کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان امیر گل فروش

نویسنده : نامعلوم

ژانر : عاشقانه

قیمت : رایگان

رمان امیر گل فروش

:الو ...
-:سلام بابا...
:سلام پسرم...چه عجب یادی از ما کردی...
-:اختیار دارین...شما ما رو قابل نمیدونین...
بابا خندید و گفت:پسره زبون باز...خب بگو ببینم چی شده که به من زنگ زدی؟؟؟
-:بابا دستم به دامنت...مامان دوباره پیله کرده واسه من زن بگیره...
بابا خنده بلندی کرد و گفت:دامنم کجا بود؟؟؟در ضمن پسرم از دست من کاری برنمیاد....
-:بابا ، با مامان صحبت کنین لطفا....
بابا سکوت کرد و بعد از چند ثانیه گفت:ببینم چی میشه...
لبخند شادی زدم...
-:ممنون بابا...خب من دیگه برم به کارام برسم...فعلا...
بابا خندید و گفت:از دست تو....خداحافظ...
با لبخند شادی به سمت فرهاد برگشتم و گفتم:حل شد...ممنون از اطلاع رسانیت رفیق...
تا پامو توی خونه گذاشتم مامان جلو روم سبز شد...
با اخم شروع کرد به حرف زدن:پسره چشم سفید...حریف من نمیشی پای بابات رو چرا میکشی وسط؟؟؟
-:سلام مامان جان...حال شما خوبه؟منم خوبم خدارو شکر...خسته نباشید مامان جان...
:بسه اینقدر زبون نریز...دیگه خامت نمیشم...بیست و شش سالته...باید ازدواج کنی...
-:مامان جان...لطفا این بحث رو تموم کنید...دختر نرجس خانوم اون موردی نیست که بخوام به عنوان همسر و شریک زندگی انتخابش کنم...
:پس کی رو میخوای؟تو فقط اسمش رو بگو من همین فردا میرم خواستگاریش...
-:راستش یه نفر هست که...
مامان چشاش برق زد...