کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان امیر گل فروش

نویسنده : نامعلوم

ژانر : عاشقانه

قیمت : رایگان

رمان امیر گل فروش

کفشامو که دیگه جای سالمی براش نمونده بود درآوردم و وارد اون دخمه شدم...
یه اتاق کوچیک دوازده متری که یه فرش کهنه کفش پهن شده بود و یه چراغ کم نور که از سقف آویزون بود...
اتاقی که بیست تا بچه توش روزگارشون رو میگذروندن...
رفتم و گوشه اتاق نشستم...
سرمو تکیه دادم به دیوار و چشمامو بستم...
خاطرات به ذهنم هجوم آوردن....
پدرم،مادرم،خواهر کوچولویی که هیچوقت نتونستیم ببینیمش...
مصیبتی که خوشبختیمونو نابود کرد....
با تکون دستی از فکر بیرون اومدم....
محمد با اون چهره ی دوست داشتنیش کنارم ایستاده بود....
-:جانم گل پسر؟؟؟
خنده کودکانه اش لبخند به لبم آورد...
-:بیا بریم شام بخوریم داداشی...
دستی به سرش کشیدم و از جا بلند شدم...دست کوچولوش رو تو دستم گرفتم و گفتم:بریم....
لبخند خوشحالی زد و دستمو محکم گرفت...
از اتاق بیرون اومدیم...
به بچه هایی که باهاشون زندگی میکردم نگاه کردم...
همه روی فرشی که توی حیاط پهن شده بود نشسته بودن منتظر تا فاطمه خانوم شام بیاره براشون....
فاطمه خانوم زن کفتار بود....
اینقدر زن مهربونی بود که گاهی شک میکردم که زن کفتار باشه...
با محمد کنار مهدی و نرگس نشستیم...
نرگس دختر کوچولوی شش ساله ای بود که دوماهی میشد کفتار آورده بودش و مهدی هم یه پسر ده ساله خیلی افسرده که خیلی کم پیش میومد لبخندشو ببینی...