کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان انبه کوچولو

نویسنده : پریناز

قیمت : رایگان

رمان انبه کوچولو

ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ⸦  ⸧ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ
‌           ᯏ ᥲᥒ????ᥱ????????????????????ᥣ???? ᯟ
‌
⟮  ⟯
‌
کوله پشتیم و روی صندلی گذاشتم و کتابم و در آوردم..
گیسو که همکلاسی و بغل دستیم بود ، گفت:
– باز امروز انقدر برج زهرماری که میترسم نزدیک بشم درسته قورتم بدی..

چپ چپی نگاهش کردم و گفتم:
+ پـس دور بمون که پَرم ، پَرت و نگیره..

گیسو نتونست حس فضولیش و کنترل کنه و گفت:
– میگم..آبان..

بدون اینکه نگاش کنم ، متن کتاب و با چشمم دنبال کردم و گفتم
+ هوم?!

– دلاریس و دیدی?!

پوفی کردم و کتاب و بستم و گفتم:
+ ببینم میتونی بزاری من تمرکز کنم ، درس بخونم?!

سرش و پایین انداخت که گفتم:
+ آزاد داره اون روی سگش و نشونم میده..
حتی نمیزاره 1 دقیقه نزدیک بچم بشم..

گیسو برای اینکه بحث و عوض کنه ، سریع گفت:
– حالا اینـا رو ولش کن..
شنیدی خانوم وحدت باردار شده و دیگه مدرسه نمیاد?!
از دست غرغراش راحت شدیم..
زنیکه پیر ، آخه دم پیری و معرکه گیری?!

اخمام و توی هم کشیدم
+ خب ما الان دبیر فیزیک نداریم..

– توی دفتر شنیدم ، قراره یه معلم آقا رو امروز بفرستن سر کلاسمون..
فقـط دعا کن از این پیر پاتالا که یه پاشون دم گوره نباشه ، منم به یه نون و نوایی برسم..

یکی از بچـها به اسم نیکی از پـشت به گیسو گفت:
– پیر و پاتالم بد نیـست ، شوگر دَدی میزنیم..

جفتشون خندیدن که اخمام و توی هم کشیدم و کلافه سرم و روی میز گذاشتم..

‌‌
‌           ᯏ ᥲᥒ????ᥱ????????????????????ᥣ???? ᯟ
ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ⸦  ⸧ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ