کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان عروس ارباب

نویسنده : نامعلوم

ژانر : BDSM

قیمت : 33000 تومان

رمان عروس ارباب

✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب????????
#ᑭᗩᖇT_10


حالا متوجه شده بودم آریان چرا از دستم عصبانی شده بود دیگه قصد نداشتم به هیچ عنوان به سیامک نزدیک بشم چون اینکارو گناه میدونستم و جوری که آقاجون گفت اسمش خیانت به شوهر بود نزدیک شدن به پسر غریبه ای جز شوهرم در اتاق باز شد که از افکارم خارج شدم با دیدن آریان مشغول بازی با انگشتای دستم شدم اومد پیشم نشست و اسمم رو صدا زد :
_ آهو
خیره بهش شدم و گفتم :
_ بله
_ تو از من میترسی ؟
_ نه
یه تای ابروش بالا پرید ؛
_ ناراحت نیستی کتک خوردی ؟
لب برچیدم :
_ چرا بدنم خیلی درد میکنه اما میدونم کار اشتباهی کردم تو شوهرم هستی من نباید بهت خیانت میکردم 
اخماش تو هم فرو رفت : 
_ چی ؟
_ آقاجون گفت فکر کردن به کس دیگه ای جز شوهرم اسمش خیانت هستش
سرش رو با تاسف تکون داد :
_ آقاجونت گفت ؟
_ آره
_ خوب الان تو متوجه اشتباهت شدی
_ آره دیگه با هیچ پسری بازی نمیکنم فقط تنهایی بازی میکنم
لبخند محوی روی لبش نشست که خیلی کمرنگ بود و به سختی دیده میشد
_ تو بزرگ شدی چرا میخوای بازی کنی !
اشک تو چشمهام جمع شد
_ یعنی بازی هم واسه ی من ممنوعه ؟
دستش رو نوازش وار روی صورتم کشید و با صدایی خش دار شده گفت :
_ بغض نکن عروسکم بازی کردن واسه ی تو اصلا ممنوع نیستش 
چشمهام برق شادی زد ک گفت :
_ با دختر بازی کن
_ دخترا دوستم ندارند میگن دوست نداریم باهات بازی کنیم !.
پارت های جدید????????
https://rubika.ir/joinc/CEABDJFA0OGNDETSQDWKKMSOWSYCYLUE
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب????????
#ᑭᗩᖇT_10


حالا متوجه شده بودم آریان چرا از دستم عصبانی شده بود دیگه قصد نداشتم به هیچ عنوان به سیامک نزدیک بشم چون اینکارو گناه میدونستم و جوری که آقاجون گفت اسمش خیانت به شوهر بود نزدیک شدن به پسر غریبه ای جز شوهرم در اتاق باز شد که از افکارم خارج شدم با دیدن آریان مشغول بازی با انگشتای دستم شدم اومد پیشم نشست و اسمم رو صدا زد :
_ آهو
خیره بهش شدم و گفتم :
_ بله
_ تو از من میترسی ؟
_ نه
یه تای ابروش بالا پرید ؛
_ ناراحت نیستی کتک خوردی ؟
لب برچیدم :
_ چرا بدنم خیلی درد میکنه اما میدونم کار اشتباهی کردم تو شوهرم هستی من نباید بهت خیانت میکردم 
اخماش تو هم فرو رفت : 
_ چی ؟
_ آقاجون گفت فکر کردن به کس دیگه ای جز شوهرم اسمش خیانت هستش
سرش رو با تاسف تکون داد :
_ آقاجونت گفت ؟
_ آره
_ خوب الان تو متوجه اشتباهت شدی
_ آره دیگه با هیچ پسری بازی نمیکنم فقط تنهایی بازی میکنم
لبخند محوی روی لبش نشست که خیلی کمرنگ بود و به سختی دیده میشد
_ تو بزرگ شدی چرا میخوای بازی کنی !
اشک تو چشمهام جمع شد
_ یعنی بازی هم واسه ی من ممنوعه ؟
دستش رو نوازش وار روی صورتم کشید و با صدایی خش دار شده گفت :
_ بغض نکن عروسکم بازی کردن واسه ی تو اصلا ممنوع نیستش 
چشمهام برق شادی زد ک گفت :
_ با دختر بازی کن
_ دخترا دوستم ندارند میگن دوست نداریم باهات بازی کنیم !.