کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان عروس ارباب

نویسنده : نامعلوم

ژانر : BDSM

قیمت : 33000 تومان

رمان عروس ارباب

✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب????????
#ᑭᗩᖇT_14

چند ماه گذشته بود آریان میخواست واسه ی ادامه تحصیل و همینطور کار بره خارج میخواست هم درس بخونه هم روی پای خودش وایسته آقاجون هم ازش حمایت میکرد گفت به هر کمکی نیاز داشته باشه کافیه بگه ! آریان قبل از رفتن من رو دست آقاجون و مادر پدرش امانت سپرد و گذاشت رفت اولش خیلی گریه کردم چون حسابی تنها شده بودم اما بعدش به خودم اومدم دیدم این شکلی نمیشه با گریه کردن چیزی قرار نیست درست بشه !
_ آهو
خیره به آقاجون شدم و گفتم :
_ بله آقاجون 
_ تو دست من امانت امانت شوهرت هستی پس مواظب کار هات باش از این به بعد 
متعجب پرسیدم :
_ چیکار کردم من !
سرش رو با تاسف تکون داد و خطاب به زن عمو نسرین گفت :
_ حالیش کن 
_ چشم آقاجون
بعد رفتن آقاجون خیره به زن عمو نسرین شدم تا واسم توضیح بده من رو روبروش نشوند و تموم چیز هایی ک باید واسم توضیح داد منم با دقت بهش گوش میدادم وقتی حرفاش تموم شد ، لبخندی زد و با آرامش پرسید :
_ متوجه شدی عزیزم ؟
_ آره زن عمو
_ از این به بعد هم هر چیزی لازم داشتی بیا پیش خودم باشه ؟
_ چشم !.
* * * *
#چند_سال_بعد 

با دیدن لادن ک از دانشگاه اومده بود یه راست پیش آقاجون تا ببینه این ترم رو به خوبی تموم کرده ، حسابی غمگین شدم منم میتونستم درسم رو بخونم اما بخاطر دروغ های لادن نشد ، کاری کرد همه فکر کنند من یه دختر بد هستم ک حسابی بهم توهین شد کتک خوردم هیچکس باورم کرد
نتونستم درسم رو ادامه بدم اما تنها کسی ک باورم داشت زن عمو نسرین و عمو هوشنگ بودند
عمو فرشید و زن بچه هاش هم ازم حمایت میکردند ولی سر کوفت های بقیه باعث شده بود تو سن بیست سالگی حسابی افسرده بشم ...
_ آهو
با شنیدن صدای زن عمو نسرین از افکارم خارج شدم بهش چشم دوختم :
_ جان
_ خوبی ؟
_ آره
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب????????
#ᑭᗩᖇT_14

چند ماه گذشته بود آریان میخواست واسه ی ادامه تحصیل و همینطور کار بره خارج میخواست هم درس بخونه هم روی پای خودش وایسته آقاجون هم ازش حمایت میکرد گفت به هر کمکی نیاز داشته باشه کافیه بگه ! آریان قبل از رفتن من رو دست آقاجون و مادر پدرش امانت سپرد و گذاشت رفت اولش خیلی گریه کردم چون حسابی تنها شده بودم اما بعدش به خودم اومدم دیدم این شکلی نمیشه با گریه کردن چیزی قرار نیست درست بشه !
_ آهو
خیره به آقاجون شدم و گفتم :
_ بله آقاجون 
_ تو دست من امانت امانت شوهرت هستی پس مواظب کار هات باش از این به بعد 
متعجب پرسیدم :
_ چیکار کردم من !
سرش رو با تاسف تکون داد و خطاب به زن عمو نسرین گفت :
_ حالیش کن 
_ چشم آقاجون
بعد رفتن آقاجون خیره به زن عمو نسرین شدم تا واسم توضیح بده من رو روبروش نشوند و تموم چیز هایی ک باید واسم توضیح داد منم با دقت بهش گوش میدادم وقتی حرفاش تموم شد ، لبخندی زد و با آرامش پرسید :
_ متوجه شدی عزیزم ؟
_ آره زن عمو
_ از این به بعد هم هر چیزی لازم داشتی بیا پیش خودم باشه ؟
_ چشم !.
* * * *
#چند_سال_بعد 

با دیدن لادن ک از دانشگاه اومده بود یه راست پیش آقاجون تا ببینه این ترم رو به خوبی تموم کرده ، حسابی غمگین شدم منم میتونستم درسم رو بخونم اما بخاطر دروغ های لادن نشد ، کاری کرد همه فکر کنند من یه دختر بد هستم ک حسابی بهم توهین شد کتک خوردم هیچکس باورم کرد
نتونستم درسم رو ادامه بدم اما تنها کسی ک باورم داشت زن عمو نسرین و عمو هوشنگ بودند
عمو فرشید و زن بچه هاش هم ازم حمایت میکردند ولی سر کوفت های بقیه باعث شده بود تو سن بیست سالگی حسابی افسرده بشم ...
_ آهو
با شنیدن صدای زن عمو نسرین از افکارم خارج شدم بهش چشم دوختم :
_ جان
_ خوبی ؟
_ آره