کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان عروس ارباب

نویسنده : نامعلوم

ژانر : BDSM

قیمت : 33000 تومان

رمان عروس ارباب

✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب????????
#ᑭᗩᖇT_15

_ چرا یه گوشه تنها نشستی کز کردی پاشو بیا پیش بقیه همه هستند
خیره به چشمهاش شدم لبخندی بهش زدم و گفتم :
_ میدونید ک هیچکس دوست نداره من تو جمعشون باشم !.
اخماش رو تو هم کشید و گفت :
_ همه غلط میکنند پاشو بیا زود باش
با شنیدن این حرفش ناچار بلند شدم اما خیلی خوب میدونستم همشون به خون من تشنه هستند ، رفتم یه گوشه نشستم زن عمو نسرین خودش هم پیشم نشست ، عمو فرشید با مهربونی پرسید :
_ عزیزم چیکار میکنی چند روز ندیدمت حسابی دلم واست تنگ شده بود 
لبخندی به روش زدم منم حسابی دلتنگ عمو فرشید شده بودم و باعث شده بود خوشحال بشم بابت این قضیه چون من واسش مهم بودم 
قبل اینکه دهن باز کنم چیزی بگم صدای لادن بلند شد :
_ میخواستید چیکار کنه مثل همیشه مشغول ولگردی هستش دیگه 
اشک تو چشمهام جمع شد من تمام مدت تو خونه بودم هیچ کار بدی انجام نمیدادم چجوری میتونست همچین حرفایی به زبونش بیاره
در حالی که خیره بهش شده بودم با صدایی ک بشدت گرفته شده بود خطاب بهش گفتم :
_ تو واقعا آدم بدی هستی .
صدای سرد و خشک آقاجون بلند شد :
_ کافیه
بغض بدی به گلوم چنگ انداخته بود وقتی من صحبت میکردم آقاجون میگفت خفه شید اما با بقیه هیچ کاری نداشت چقدر عذاب داشت حرفاش واسه ی من خیلی بد بود تحمل همچین حرفایی ...
_ واسه ی چی پا شدی اومدی جلوی چشمم پاشو گمشو تو اتاقت دختره ی ...
عمو فرشید با عصبانیت گفت :
_ آقاجون
ساکت شد اما بعد مکث کوتاهی گفت :
_ خوشم نمیاد این دختره بیاد وسط جمع خانواده ی من و بخواد دعوا راه بندازه
_ آقاجون هیچ میفهمید چی دارید میگید آهو عضوی از این خانواده هستش همینطور زن آریان هستش شما شاید یادتون رفته این قضیه ، دختر پسرتون هست همون پسری ک هنوز هم عزادارش هستید .
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب????????
#ᑭᗩᖇT_15

_ چرا یه گوشه تنها نشستی کز کردی پاشو بیا پیش بقیه همه هستند
خیره به چشمهاش شدم لبخندی بهش زدم و گفتم :
_ میدونید ک هیچکس دوست نداره من تو جمعشون باشم !.
اخماش رو تو هم کشید و گفت :
_ همه غلط میکنند پاشو بیا زود باش
با شنیدن این حرفش ناچار بلند شدم اما خیلی خوب میدونستم همشون به خون من تشنه هستند ، رفتم یه گوشه نشستم زن عمو نسرین خودش هم پیشم نشست ، عمو فرشید با مهربونی پرسید :
_ عزیزم چیکار میکنی چند روز ندیدمت حسابی دلم واست تنگ شده بود 
لبخندی به روش زدم منم حسابی دلتنگ عمو فرشید شده بودم و باعث شده بود خوشحال بشم بابت این قضیه چون من واسش مهم بودم 
قبل اینکه دهن باز کنم چیزی بگم صدای لادن بلند شد :
_ میخواستید چیکار کنه مثل همیشه مشغول ولگردی هستش دیگه 
اشک تو چشمهام جمع شد من تمام مدت تو خونه بودم هیچ کار بدی انجام نمیدادم چجوری میتونست همچین حرفایی به زبونش بیاره
در حالی که خیره بهش شده بودم با صدایی ک بشدت گرفته شده بود خطاب بهش گفتم :
_ تو واقعا آدم بدی هستی .
صدای سرد و خشک آقاجون بلند شد :
_ کافیه
بغض بدی به گلوم چنگ انداخته بود وقتی من صحبت میکردم آقاجون میگفت خفه شید اما با بقیه هیچ کاری نداشت چقدر عذاب داشت حرفاش واسه ی من خیلی بد بود تحمل همچین حرفایی ...
_ واسه ی چی پا شدی اومدی جلوی چشمم پاشو گمشو تو اتاقت دختره ی ...
عمو فرشید با عصبانیت گفت :
_ آقاجون
ساکت شد اما بعد مکث کوتاهی گفت :
_ خوشم نمیاد این دختره بیاد وسط جمع خانواده ی من و بخواد دعوا راه بندازه
_ آقاجون هیچ میفهمید چی دارید میگید آهو عضوی از این خانواده هستش همینطور زن آریان هستش شما شاید یادتون رفته این قضیه ، دختر پسرتون هست همون پسری ک هنوز هم عزادارش هستید .