
رمان عروس ارباب
نویسنده : نامعلوم
ژانر : BDSM
قیمت : 33000 تومان
رمان عروس ارباب
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿ #عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب???????? #ᑭᗩᖇT_16 آقاجون با خشم داد زد ؛ _ این بی آبرو هیچ نسبتی با من نداره وقتی داشت غلط اضافه میکرد یادش رفت شوهر داره . عمو فرشید با عصبانیت از سر جاش بلند شد و خیره به آقاجون شد : _ شما از کجا انقدر مطمئن هستید ، به حرفای کسایی اعتماد میکنید ک بخاطر پرت شدنشون از عمارت از آهو کینه دارند فکر کردید آریان بیاد اینجا جوابش رو چی میدید شما به زنش دارید تهمت میزنید آقاجون پوزخندی زد ، عصاش رو به زمین کوبید و از سر جاش بلند شد و گفت ؛ _ آریان میدونه زنش چقدر بی حیا هستش وقتی برگشت این عفریته رو طلاقش میده و لادن رو واسش میگیریم خودش خبر داره . گوشام داشت سوت میکشید خدایا چخبر شده بود چی داشتند میگفتند زن عمو نسرین بلاخره لب باز کرد : _ آقاجون شما چی دارید میگید _ واقعیت آریان قرار نیست تا آخر عمرش با این لکه ی ننگ بمونه اشکام روی صورتم جاری شده بودند چقدر بی رحمانه داشت من رو قضاوت میکرد همه ساکت شده بودند بیصدا داشتم اشک میریختم حسابی قلبم شکسته بود آقاجون غرورم رو خورد کرده بود ، عمو فرشید خیره به آقاجون شد _ من به شما اعتماد ندارم با خود آریان صحبت میکنم ! _ هر جور مایلی خونسردیش باعث میشد بیشتر احساس بدی بهم دست بده انگار بازیچه دست همه شده بودم ، نگاهم به زن عمو مریم و لادن افتاد جفتشون چشمهاشون و لباشون داشت میخندید چقدر میتونستند بد باشند نمیدونم آریان چی به عمو فرشید گفت ، ک عمو فرشید با عصبانیت فریاد کشید : _ بی غیرت ، من آهو رو میبرم پیش خودم پشت گوشت رو دیدی آهو رو میبینی لیاقتش رو نداری . بعدش گوشی رو قطع کرد از شدت عصبانیت داشت نفس نفس میزد به سمتم اومد دستم رو گرفت و مقابل همه فریاد کشید : _ آهو بیگناه هستش همتون میدونید این یه تهمت هستش ک محمد بی غیرت گذاشته زنش و دخترش بزنن من آهو رو میبرم پیش خودم دیگه هیچکس حق نداره بیاد سمتش از این به بعد مسئولیت آهو با من هستش !. ✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿ ✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿ #عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب???????? #ᑭᗩᖇT_16 آقاجون با خشم داد زد ؛ _ این بی آبرو هیچ نسبتی با من نداره وقتی داشت غلط اضافه میکرد یادش رفت شوهر داره . عمو فرشید با عصبانیت از سر جاش بلند شد و خیره به آقاجون شد : _ شما از کجا انقدر مطمئن هستید ، به حرفای کسایی اعتماد میکنید ک بخاطر پرت شدنشون از عمارت از آهو کینه دارند فکر کردید آریان بیاد اینجا جوابش رو چی میدید شما به زنش دارید تهمت میزنید آقاجون پوزخندی زد ، عصاش رو به زمین کوبید و از سر جاش بلند شد و گفت ؛ _ آریان میدونه زنش چقدر بی حیا هستش وقتی برگشت این عفریته رو طلاقش میده و لادن رو واسش میگیریم خودش خبر داره . گوشام داشت سوت میکشید خدایا چخبر شده بود چی داشتند میگفتند زن عمو نسرین بلاخره لب باز کرد : _ آقاجون شما چی دارید میگید _ واقعیت آریان قرار نیست تا آخر عمرش با این لکه ی ننگ بمونه اشکام روی صورتم جاری شده بودند چقدر بی رحمانه داشت من رو قضاوت میکرد همه ساکت شده بودند بیصدا داشتم اشک میریختم حسابی قلبم شکسته بود آقاجون غرورم رو خورد کرده بود ، عمو فرشید خیره به آقاجون شد _ من به شما اعتماد ندارم با خود آریان صحبت میکنم ! _ هر جور مایلی خونسردیش باعث میشد بیشتر احساس بدی بهم دست بده انگار بازیچه دست همه شده بودم ، نگاهم به زن عمو مریم و لادن افتاد جفتشون چشمهاشون و لباشون داشت میخندید چقدر میتونستند بد باشند نمیدونم آریان چی به عمو فرشید گفت ، ک عمو فرشید با عصبانیت فریاد کشید : _ بی غیرت ، من آهو رو میبرم پیش خودم پشت گوشت رو دیدی آهو رو میبینی لیاقتش رو نداری . بعدش گوشی رو قطع کرد از شدت عصبانیت داشت نفس نفس میزد به سمتم اومد دستم رو گرفت و مقابل همه فریاد کشید : _ آهو بیگناه هستش همتون میدونید این یه تهمت هستش ک محمد بی غیرت گذاشته زنش و دخترش بزنن من آهو رو میبرم پیش خودم دیگه هیچکس حق نداره بیاد سمتش از این به بعد مسئولیت آهو با من هستش !.