
رمان عروس ارباب
نویسنده : نامعلوم
ژانر : BDSM
قیمت : 33000 تومان
رمان عروس ارباب
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿ #عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب???????? #ᑭᗩᖇT_19 خیلی تعجب کرده بودم آقاجون خواسته بود من بیام اما مثل اینکه خواسته اش همین بود پس نمیشد باهاش مخالفت کرد چون عمو فرشید هم گفت امشب باید حضور داشته باشم ، بی شک میخواستند درمورد طلاق من صحبت کنند همینطور تا میتونستند دلشون رو خنک کنند و هر چیزی دلشون خواست بار من کنند شقایق دستم رو تو دستش گرفت و پرسید : _ استرس داری ؟ به سختی لبخندی بهش زدم ک شک داشتم شبیه لبخند باشه ، سرش رو با تاسف تکون داد : _ نیاز نیست بخاطرشون خودت رو اذیت کنی ، بابا اجازه نمیده ناراحتت کنند _ میدونم !. با ایستادن ماشین نشد بیشتر صحبت کنیم چون رسیده بودیم ، پیاده شدیم با قدم های لرزون داشتم حرکت میکردم وقتی رسیدیم عمو فرشید دستم رو تو دستش گرفت فشاری بهش داد و گفت : _ قوی باش تو ضعیف نیستی انقدر زود کم بیاری !. داشت درست میگفت من اصلا ضعیف نبودم انقدر زود کم بیارم همه چیز درست میشد داخل عمارت شدیم چادرم رو سفت گرفته بودم ، سرم پایین بود آهسته سلام دادم عموفرشید و بقیه خیلی گرم با بقیه مشغول احوالپرسی شدند این وسط فقط انگار من یه غریبه بودم چون هیچکس به سمتم نیومد _ آهو با شنیدن صدای زن عمو نسرین سرم رو بلند کردم خیره بهش شدم اشک تو چشمهام جمع شد _ جان من رو تو آغوشش کشید و گفت : _ خیلی دلم واست تنگ شده بود نفس عمیقی کشیدم عطرش رو بو کردم منم حسابی دلم واسش تنگ شده بود _ میبینم خیلی دلتنگ این ولگرد خانوم شدی زن عمو !. صدای لادن بود زن عمو نسرین از من جدا شد خواس چیزی بهش بگه ک صدای سرد و بم مردونه ای پیچید : _ کی بهت اجازه داده به زن من توهین کنی ! به سمت صدا برگشتم خیره بهش شدم آریان بود ده سال گذشته بود حسابی عوض شده بود چهره اش خیلی جذاب شده بود ، چشمهاش در عین حال ک قشنگ بود حالا ترسناک شده بود لادن لبخندی بهش زد و با صدایی پر از عشوه و ناز گفت : _ خوب همه میدونند این دختره یه ولگ ... _ کافیه اون کلمه رو یکبار دیگه به دهنت بیاری تا از بدنیا اومدنت پشیمونت کنم . لادن ترسیده ساکت شد ، اما من متعجب شده بودم مگه آریان قصد نداشت طلاقم بده پس چرا حالا داشت از من دفاع میکرد پارت های جدید???????? https://rubika.ir/joinc/CABJJFAA0LMLJFQULVBRGZWNKKTEVCML ✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿ ✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿ #عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب???????? #ᑭᗩᖇT_19 خیلی تعجب کرده بودم آقاجون خواسته بود من بیام اما مثل اینکه خواسته اش همین بود پس نمیشد باهاش مخالفت کرد چون عمو فرشید هم گفت امشب باید حضور داشته باشم ، بی شک میخواستند درمورد طلاق من صحبت کنند همینطور تا میتونستند دلشون رو خنک کنند و هر چیزی دلشون خواست بار من کنند شقایق دستم رو تو دستش گرفت و پرسید : _ استرس داری ؟ به سختی لبخندی بهش زدم ک شک داشتم شبیه لبخند باشه ، سرش رو با تاسف تکون داد : _ نیاز نیست بخاطرشون خودت رو اذیت کنی ، بابا اجازه نمیده ناراحتت کنند _ میدونم !. با ایستادن ماشین نشد بیشتر صحبت کنیم چون رسیده بودیم ، پیاده شدیم با قدم های لرزون داشتم حرکت میکردم وقتی رسیدیم عمو فرشید دستم رو تو دستش گرفت فشاری بهش داد و گفت : _ قوی باش تو ضعیف نیستی انقدر زود کم بیاری !. داشت درست میگفت من اصلا ضعیف نبودم انقدر زود کم بیارم همه چیز درست میشد داخل عمارت شدیم چادرم رو سفت گرفته بودم ، سرم پایین بود آهسته سلام دادم عموفرشید و بقیه خیلی گرم با بقیه مشغول احوالپرسی شدند این وسط فقط انگار من یه غریبه بودم چون هیچکس به سمتم نیومد _ آهو با شنیدن صدای زن عمو نسرین سرم رو بلند کردم خیره بهش شدم اشک تو چشمهام جمع شد _ جان من رو تو آغوشش کشید و گفت : _ خیلی دلم واست تنگ شده بود نفس عمیقی کشیدم عطرش رو بو کردم منم حسابی دلم واسش تنگ شده بود _ میبینم خیلی دلتنگ این ولگرد خانوم شدی زن عمو !. صدای لادن بود زن عمو نسرین از من جدا شد خواس چیزی بهش بگه ک صدای سرد و بم مردونه ای پیچید : _ کی بهت اجازه داده به زن من توهین کنی ! به سمت صدا برگشتم خیره بهش شدم آریان بود ده سال گذشته بود حسابی عوض شده بود چهره اش خیلی جذاب شده بود ، چشمهاش در عین حال ک قشنگ بود حالا ترسناک شده بود لادن لبخندی بهش زد و با صدایی پر از عشوه و ناز گفت : _ خوب همه میدونند این دختره یه ولگ ... _ کافیه اون کلمه رو یکبار دیگه به دهنت بیاری تا از بدنیا اومدنت پشیمونت کنم . لادن ترسیده ساکت شد ، اما من متعجب شده بودم مگه آریان قصد نداشت طلاقم بده پس چرا حالا داشت از من دفاع میکرد