رمان بادیگارد زور گو
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : 29000 تومان
رمان بادیگارد زور گو
رمان | بادیگارد زورگو _ من باید این سوال رو از تو بپرسم دخترم _ آخه زیر چشمات گود افتاده و موهات سفید شده بدون اینکه جوابم رو بده به چشمام زل زد و با بغض و چشمهای پر از اشک، زیر لب گفت: _ خدایا شکرت درسا که سمت راستم ایستاده بود دستم رو گرفت و گفت: _ خیلی ترسیدیم، دیگه هیچوقت از اینکارا با ما نکن _ دست خودم نبود که رها با چهره ی متفکر نگاهم کرد و گفت: _ یادت نیست چرا تصادف کردی؟ خواستم جوابش رو بدم که همون لحظه در اتاق باز شد و خانواده ی عمو علی وارد اتاق شدن. من دوتا عمو و یه عمه داشتم که یکی از عموهام عمو رضا بابای درسا بود و عموی دیگه ام عمو علی بود که اونم دوتا بچه به نام فرزاد و فرزانه داشت و البته عمه ریحانه ام که خیلی دوستش داشتم هم مامانِ رها بود و شوهرش رو چندسال پیش تو تصادف از دست داده بود! عمورضا و عمه ریحانه باهام خوب بودن اما امان از خونواده ی عمو علی که از دشمن هم باهام بدتر بودن البته خودِ عموم خوب بود ولی اون زنِ فتنه گر و بچه هاش نمیذاشتن یه آب خوش از گلوی من پایین بره! عمه به سمتشون رفت و بعد از سلام احوال پرسی دسته گل و آبمیوه ها رو از دست اون فرزانه ی میمون گرفت و گفت: _ پس فرزاد کو؟