رمان بادیگارد زور گو
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : 29000 تومان
رمان بادیگارد زور گو
رمان | بادیگارد زورگو _ خیلی خب قبول.. دوست داشتنی نیست اما تو سعی کن با اون چشم نگاه کنی.. هیچوقت از این جنبه تونستی به دوست داشتنش نگاه کنی؟ بخدا که نه! _ بابا لطفا پیش من از اون دفاع نکن.. دلم نمیخواد تورو هم با اون جنبه و جایگاه نگاه کنم چون اصلا جایگاه قشنگی نیست! سرش رو به نشونه ی تایید تکونی داد و با آرامشی که فقط برای کنترل کردنم بود گفت: _ باشه عزیزم نمیخوام ناراحتت کنم سعی کن آروم باشی بخدا توی این یه ماه اندازه ی یه سال گذشت برا من، خدا تو رو به من برگردوند وگرنه من میمردم دلم نمیخواد حال خوبمون رو الکی خرابش کنیم. اخمام رو تو هم کشیدم و گفتم: _ خدانکنه بابا.. میشه از مرگ ومیر حرف نزنی؟ _ اما واقعیته.. این مدت به ظاهر یک ماه بوده اما توی هر یک روزش من هزار بار مُردم و زنده شدم تا تو به هوش اومدی، بعد از مرگ مادرت تو تنها دلخوشی زندگی منی خواستم بگم اگه مامانم دلخوشیت بود، نمیرفتی با یه اِفریته ازدواج کنی اما دهنم رو مثل همیشه بستم و حرفم رو خوردم! _بیخیالش.. پشیمون شدم از حرف زدن.. ترجیح میدم واسه اعصاب خودمم شده دیگه ادامه ندم و سکوت کنم.. برو به کارات برس منم استراحت میکنم انگار که برای فرار کردن از بحثی که ممکن بود طبق معمول همیشه به دعوا ختم بشه فورا پیشنهادم رو قبول کرد و ازجاش بلند شد.. _ باشه باباجان اگه دردی چیزی داری بگو من همین اطراف هستم وجایی نمیرم باشه؟ چشم غره ای به فرار تکراریش رفتم وگفتم: _ باشه