
رمان بادیگارد زور گو
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : 29000 تومان
رمان بادیگارد زور گو
رمان | بادیگارد زورگو _ آره من خوب میدونم چی میگم ولی تو انگار نمیفهمی عصبی تن صدامو یه کم بالا بردم و با پرخاش گفتم: _ نفهم خودتی، درست صحبت کنا.. احترام خودتو نگهدار اوکی؟ _ خیلی جالبه خودتو میزنی به اون راه! _ داری میری رو مخم، عین آدم بگو قضیه چیه منو دیونه نکن من اگرچیزی رو بدونم از تو نمی ترسم بخوام خودمو به اون راه بزنم و خیلی راحت عنوان میکنم.. پس حالا مثل یه انسان مثلاااا فهمیده توضیح بده من هم بدونم موضوع چیه؟ یکم با تعجب نگاهم کرد و گفت: _ واقعا نمیدونی؟ بدون اینکه چیزی بگم فقط با حرص ونفرت نگاهش کردم که اومد روی صندلی کنار تخت نشست و گفت: _خب پس الان فهمیدم ماجرا از چه قراره پس علت اصلی رو نمیدونی!! معلوم شد خبر نداشتی برای همینه که با ازدواجمون مخالفی من همش میگفتم چرا شاداب اینطوری میکنه! _ دیگه داری شورشو درمیاری.. یا پاشو برو بیرون یا بدون مسخره بازی حرفتو بزن اه!! دستش رو روی تخت گذاشت تا دستم رو بگیره که دستم رو عقب کشیدم و با اخم غلیظی گفتم: _ گفتم حرف بزن فرزاد بدون ملیجک بازی! _ خیلی خب بابا، ببین قضیه اینه که... همون لحظه در اتاق باز شد و بابا اومد داخل و باعث شد حرفش نیمه کاره بمونه. فرزاد هم با دیدنش از سرجاش پاشد و با چاپلوسی گفت: _ سلام عموجان _ سلام فرزادجان خوبی؟ _ خوبم ممنون