کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان بوکسور کوچولوی من

نویسنده : نامعلوم

ژانر : اجتماعی

قیمت : رایگان

رمان بوکسور کوچولوی من

بوکسـوࢪ.کوچولوے.مـن????????
#????????????????_16
┉┈┄┉┄┈┉╼•••╾┉┈┉┄┉┄

سعی کرد تمرکز کنه تا یه گندی نزده..

_این همه دکمه و دم و تشکیلات واسه چیه اخه گند بزنن به این ماشینت،هیکل پفکی..

دیگه صدایی ازش نشنید و نگاهش کرد با دیدن چشمای بسته،استرس گرفت‌‌

_هی مردک بیداری؟!
تو آخر واسه من شر میشی دیگه من میدونم..

ماشین روشن شده بود ولی نمی دونست چجوری با اتومات باید رانندگی کنه..

گرم کن صندلی روشن شده بود و از زیر داشت می‌پخت...

_بابا ماتحتم سوخت این لامصب چجوری خاموش میشه اخه.!

زیر کمیل هم داغ شده بود و عرق از گوشه ی پیشونیش می چکید..

ده بار ماشین رو خاموش کرد و با بدبختی رسیدن..

نفس راحتی کشید و با دیدن برانکارد و پرستار خواست در ماشین رو باز کنه که نتونست..

_این عتیقه چیه اخه خریدی در و پیکرش باز نمیشه گنده بک؟

کلافه ل...گدی به در زد که پاش به شکافی گیر کرد و باز شد..

تاحالا فقط تو فیلما ازاین ماشینا دیده بود که درش به سمت بالا باز می شه و حتی فکرشم نمیکرد یه روزی برسه که پشتش بشینه و رانندگی کنه..

از ماشین پیاده شد هوای آزاد به تنش خورد آخیش بلندی گفت..
با عجله به سمت پذیرش رفت و چندنفری با تخت چرخ دار سمت ماشین رفتن تا کمیل رو تکون بدن..

رنگ به رو نداشت و بی جون روی تخت وا رفته بود صدای پچ پچ پرستارا کنجکاوش کرد که به دیوار تکیه بده تا بشنوه چی میگن..

:چه خوشگل بود..

بیچاره رنگ و روش پریده کاش زودتر خوب بشه مخشو بزنم..

_مخشو بزنم چیه دیوونه مگه ندیدی زنش هم پیشش بود؟!

: وااا.‌نه!  مگه زن داشت!؟

اینم شانس مایه بابا برم ببینم کدوم ایکبیری زنشه..!

با شنیدن صدای پاش،از پشت دیوار بیرون رفت و دقیقا تو صورتش ظاهر شد...
با لبخند خبیثی نگاهش میکرد..

:چخبرته خانوم کم مونده بود صورتمو داغون کنی..!