رمان بوکسور کوچولوی من
نویسنده : نامعلوم
قیمت : رایگان
رمان بوکسور کوچولوی من
بوکسـوࢪ.کوچولوے.مـن???????? #????????????????_3 ┉┈┄┉┄┈┉╼•••╾┉┈┉┄┉┄ دلارام با شیطنت دوباره صدا بلند کرد _خانوم میگم چیزی گفتی؟! نشنیدم صداتو.... با شوهرم کار داشتی؟!؟ اصلا شما از کجا شوهر منو می شناسی ها!؟؟ زن کم کم زیر چادرش محو شد _ ولش کن دخترم اول صبی اوقات خودتو تلخ نکن از گوشه چشم زن مسن و چادریو دید لبخندش عجیب شیرین بود خندید و سر تکون داد : _چشم حاج خانوم مگه میشه شما بگیو من بس نکنم.!؟ اخلاق خوبشو از پدرش به ارث برده بود خدابیامرز انقد مهربون و بشاش بود که هرکی از راه می رسید سرش کلاه میذاشت واسه همینم وقتی سکته کرد خانواده شو با یه بدهی پنج میلیاردی تنها گذاشت از اتوبوس که پیاده شد یه تیکه لواشک انداخت گوشه لپش مثل همیشه اوتوبوس گرفته بودش لواشک نرم رو زب.ونش حرکت کرد و حالت تهوع رو از بین برد کیفشو جا به جا کرد و زنگو زد _ کیه؟!؟ _وقت بخیر نهاوند ام _ نیاوند کیه دیگه؟!؟ با زور جلوی چشم چرخوندنش رو گرفت بی ادب بی نزاکت ...لبخند مصنوعی زد : _ واسه تمیز کاری اومدم.... صدای کوبیدن آیفونو شنید و در باز شد _ هرچی عتیقس گیر من میوفته درو بست و با قدمای بلند داخل رفت _ لعنتی خونس یا کاخ باکینگهام؟!؟ خدا شاهده کلا دو نفر تو این خونه زندگی میکنن این پولدارا کمن ولی کیفیت زندگی خوبی دارن مثل ما بدبخت بیچاره ها پنجاه نفری تو قوطی کبریت زندگی نمی کنن.... _ بجا حرف زدن سرعتتو ببر بالا مامان از دیر کردن خوشش نمیاد.... شوکه تو جاش پرید با سرعت چرخید مرد خوش هیکل پشت سرش خ..یس عرق شد دست به سینه وایساده بود به چشم برادری چیز خوبی بود : _سلام.... صبح تون بخیر آقا