رمان بوکسور کوچولوی من
نویسنده : نامعلوم
ژانر : اجتماعی
قیمت : رایگان
رمان بوکسور کوچولوی من
بوکسـوࢪ.کوچولوے.مـن???????? #????????????????_6 ┉┈┄┉┄┈┉╼•••╾┉┈┉┄┉┄ معین با خنده ازش دور شد : _بچه پرروی زبون دراز تلفنش زنگ خورد : _جونِ داداش.... _ کجایی؟!؟ : سلام از ماست.... _ قرار بود پنج باشگاهو باز کنی.... اروم ن...الید و رو مبل نشست : حاجی پنج کی میاد باشگاه آخه؟!؟ مردم اون ساعت یا رو کارن یا خوابن _ اومدی کلیدو بده کیان از این به بعد اون بازو بسته می کنه باشگاهو : داری میندازیم بیرون؟! صدای نیشخندشو شنید : _امروز قراره حریف تمرینیم باشی چشماش گرد شدن : _میخوای مامان بیوفته به جونت!؟ یه خش روم بندازی ملیکه سلطان پوست از سرت می کنه طی که محکم به پاش خورد اخی گفت : _ای چیکار میکنی بابا نشستمااا دلی بی توجه طی رو محکم رو زمین کشید _برو کنار دارم تمیز کاری می کنم پاهای بزرگشو با زور تو ش.کمش جمع کرد _ ای بابا برو اونورو بکش دختر نمیبینی نشستم اینجا... ای بابا کردی تو ش.کمم طی رو کمیل: _کیه؟!؟ _ خدمتکار جدیده اخ... دلی بی حواس ته طی رو کوبید تو صورتش _ای وای ببخشید انقد پوست استخون و نازکید ندیدمتون شرمنده.... کمیل بی اراده پوزخندی به صدای شیطون و خونسرد دخترک زد _ خدمتکارتون داره دمتو می چینه؟!؟ معین چشم غره رفت و بلند شد : _کم مونده بود کورم کنه _ از کجا پیداش کردی کارش خوبه مث که : ملیکه سلطان پیداش کرده از راه نرسیده کلی زبون درازی کرد