کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان بوکسور کوچولوی من

نویسنده : نامعلوم

ژانر : اجتماعی

قیمت : رایگان

رمان بوکسور کوچولوی من

بوکسـوࢪ.کوچولوے.مـن????????
#????????????????_8
┉┈┄┉┄┈┉╼•••╾┉┈┉┄┉┄

کیفشو برداشت خواست بره سمت در که صدای ملیکه رو شنید : 

_کجا؟!؟ 

_ کارم تموم شد برم دیگه... 

: گفتم که وقت ناهاره دختر 

_ بله منم شنیدم دارم میرم دیگه 

ملیکه با جدیت سمت اشپزخونه رفت : 

_ناهار بخور بعد برو 
هیچکس تایم غذا گشنه از خونه من بیرون نمیره 

گیج بهش خیره شد 
درست شنیده بود؟!؟ 
واقعا می خواست باهاش ناهار بخوره؟!

بی اراده نگاهش به خودش کرد :
_ لباسام تمیز نیستن ممنون بهتره برم

_ بیا بشین دختر جون خوش ندارم حرفمو چند بار تکرار کنم 
ع.رق کار و شرافت هیچ وقت کث..یف نمیشه عجله کن تا سرد نشده

مات شد انتظار همچین حرفایی رو نداشت
خجالت کشید از پیش داوری که کرده بود 
انتظار داشت مثل بقیه زود از شرش خلاص شه ... حرفاش به شکل عجیبی بوی مادرشو می دادن 

لبخند محوی زد کیفشو کنار در گذاشت و داخل آشپزخونه رفت

مردد رو صندلی نشست : کمک تون کنم!؟؟ 

_ ظرفارو بچین 
سر تکون داد با سرعت میزو چید

با اشتها غذاشو خورد به وسطاش نرسیده بود که خشکش زد 

اصلا حواسش به بچه ها و مادرش نبود 
حق نداشت بدون اونا غذای خوشمزه بخوره 

به خودش اجازه همچین کاری نمی داد 

ملیکه کنجکاو و یخی نگاش کرد : 
_حیف نکن غذارو

_ سیر شدم ممنون میشه بقیه شو ببرم که حیف نشه 

دست خوردست مجبور می شید بریزید بره

: پیشنهاد خوبیه دختر 
یه قابلمه متوسط از اونجا بیار 

با سرعت کاری که گفتو انجام داد 
غذا انقد زیاد بود که به هر سه شون می رسید

صدای شکمش شوکش کرد 
ع.رق سردی رو تنش نشست 
مثل همیشه سعی کرد خودشو بزنه به بیخیالی 

سر که بلند کرد ملیکه رو مشغول غذا دید 
انگار اصلا نشنیده بود نفس راحتی کشید