کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان دلداده به دلدار | تکمیل

نویسنده : افسون

ژانر : عاشقانه

قیمت : رایگان

رمان دلداده به دلدار | تکمیل

یه لبخد حرصی زدم و گفتم:ماکسیما جون..نه نه ببخشید پاکسیما جون..الان یخورده زود نیست؟؟)با داد( مننن خواااابم میااااد!!! 
مامان:هیکلتو جمع کن برو تو حموم پهن کن..یکم به خودت برس..شاید پسره اومد گرفتت از شرت راحت شیم..! 
با تعجب به این قوم اجوج مجوج نگا کردم)واقعا این مامانه ما داریم عایا؟؟!!!(.... 
مامان که رفت بیرون با بی میلی از جام پاشدم و رفتم تو حموم...یه نیم ساعتی تو حموم بودم بعدش اومدم بیرون.. 
یه لباس خوشگل پوشیدم و رفتم پایین..سویچ ماشینه مامانو با هزار بدبختی ازش کش رفتم و به طرف خونه یاسین روندم..! 
به خونشون که رسیدم ماشینو پارک کردم و در زدم..مامانش درو باز کردو بعد از سلام احوال پرسی گفت که یاسین هنوز خوابه باید بیدارش 
کنی! 
یه لبخند شیطانی زدم دویدم تو اتاقش..آروم درو باز کردم و رفتم داخل.! 
اول یه نگاهی به اتاقش کردمو رفتم کنار تختش.. 
آجر...  
با قطره اشکی که ریختم انگار فهمید تند رفته با لحن پشیمونی گفت: 
م..من..من معذرت میخام میدونم یکم زیاده روی کردم..ولی تقصیر خودتونم بود..بهرحال شرمنده بخاطر رفتارم.! 
با صدای لرزون گفتم:بیخیال..! 
یاسین:میشه اشکاتونو پاک کنین من معذب میشم..! 
یه لبخند پسرکش زدم و اشکامو پاک کردم:خب یاسی جون پاشو خواب بسه کلی کار داریم..! 
یه لبخند زدو بلند شد و رفت بیرون..اون که رفت بیرون سریع بلند شدمو اتاقشو حسابی دید زدم.. 
رو میزش چندتا عکس گذاشته بود که فک کنم ماله بچگیش بود..یه مردیم بغلش کرده بود که نمیدونستم کیه..ولی فرشته جونو که کنارشون 
وایساده بود شناختم.. 
همینطور داشتم عکسارو نگا میکردم که اومد داخل اتاق یه سینیم دستش بود... 
سینیو گذاشت رو تختشو تعارف کرد بشینم.. 
کنجکاو بودم بدونم اون مرده کیه..هر چند یه حدسایی میزدم ولی خب آخرم طاقت نیوردم رو بهش پرسیدم:یاسین؟.. این مرده که تو عکسه 
باباته؟؟! 
صورتش رفت توهم..یه اخم کوچولوام نشست بین ابروهاش..با صدای دورگه گفت:اره..چند سال پیش شهید شد..من اونموقع چهار سالم بود..! 
دستشو کلافه کشید تو موهاش و گفت:شربتتونو بخورین تا گرم نشده! )کلا منظورش این بود که اگه یه کلمه دیگه بگی میزنم لهت میکنم( 
یه خدا بیامرزتش گفتمو شربتمو برداشتم..یه نفس خوردمشو گفتم:اخیییش..دستت طلا..بدجور گرمم بود! یه نگا بهش انداختم..هنوز گرفته بود.. 
با حرص گفتم:بسه حالا..نمیخواد واسه من تیریپ غم ورداری.! پاشو چندتا کاغذ خودکار بیار،کامپیوترتم روشن کن که کلی کار داریم... 
دیدم هنوز نشسته..انگار تو فکره.! یه جیغ بنفش کشیدم..که یه متر پرید بالا و دستشو گذاشت رو قل*ب*ش..!گفتم:اهههه پاشو دیگه..! 
اون بلند شد تا کارایی که گفتمو انجام بده رفتم سراغ کامپیوترش..روشن که شد گفتم:یاسین اینترنت داری؟؟ 
سرشو به علامت منفی تکون داد..یه نچ نچ کردمو گفتم:لابد مودمم نداری!!؟ 
یاسین:مودم دارم ولی شارژش نکردم..! 
من:ای بابا..آقای شوت..مگه نمیدونستی ما به اینترنت نیاز داریم؟!..بلند شو لباس بپوش باید بریم شارژش کنیم..زودباش.!..... 
من رفتم بیرون تا یاسین لباسشو عوض کنه.. 
بعد چند دقیقه درو باز کردو اومد بیرون..یه سوتی کشیدم و گفتم:اوووف چه تیپ دخترکشی زدی بردار..! 
سرشو انداخت پایینو یه استغفرالله گفت.. 
آستینشو گرفتمو کشیدم پایین و گفتم:د زودباش دیگه دیر شد..وایساده واسه من ذکر میگه..!!
سوار ماشین شدمو رفتم جایی که یاسین گفت..پیاده شدیمو رفتیم داخل..! 
کنار گوشش گفتم:جوون چه پسرای آسی داره!! و یه لبخند شیطون زدم..! 
بعد از اینکه کارمونو انجام دادیم..سوار ماشین شدیمو رفتیم خونشون.. 
تو خونشونم اتفاق خاصی نیفتاد فقط نهال زنگ زدو گفت سریع برم خونه کارم داره.. 
 
لامصب مثه چسب دوقلو میچسبی به آدم!! 
نهال:گمشو عوضی خاک بر سر..داشتم ابراز احساساتم میکردم سیب زمینی...در ضمن اومدم ببرمت بیرون!! 
اینو که گفت زدم زیر خنده)یعنی قهقه میزدما( خندمو به زور کنترل کردمو گفتم:یعنی عاشق اعتماد به نفستم..اخه گاگول تو ماشین داری که 
بخوای منو ببری بیرون..یا نکنه میخوایم خر سواری کنیم... 
نهال یه عشوه خرکی برام اومد و میخواست جوابمو بده..که یکی زدم پس کلشو گفتم:جمع کن کاسه کوزتو حالمو بهم زدی...حالا بنال ببینم چی 
میخواستی بگی..! 
نهال:مگهدست یه تنی تو میزاره ادم یادش بمونه..-من دستم یه تنیه یا تو آلزایمر داری؟!....ول کن بابا من خستمه..بیکار گیر اوردیا....از پله ها 
تند تند رفتم بال و خودمو پرت کردم تو اتاق... نهالم داشت دنبالم میومد..اونم وحشیانه خودشو انداخت تو اتاق و درو بست.. 
من: هوی یابو..این اتاق منه هر طور دلم بخواد میام داخل..ولی تو حق نداری تو این اتاق جفتک بندازیا... 
  .............
نهال با عصبانیت اومد سمتو خوشو انداخت رو شکمم.. 
یه اخ بلند گفتمو یکی زدم تو سرش: ای ایشالا سقط بشی که بچمو سقط کردی..! وحشی آمازونی..!!