کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان دلداده به دلدار | تکمیل

نویسنده : افسون

ژانر : عاشقانه

قیمت : رایگان

رمان دلداده به دلدار | تکمیل

ماشینو که پارک کردم..میخواستم بیام پایین که پاشنه کفش گیر کرد و نزدیک بود با مخ بیام زمین که خودمو کنترل کردم..! رفتم کنار یاسین 
وایسادم اونم که دید من اومدم درو با کلید باز کرد و تعارف کرد که برم داخل..خودشم اومد داخل و درو بست..! چرخیدم طرفش تا بگم اسمه 
مامانت چیه؟!که یهو سینه به سینش شدم..!قل*ب*م تند تند میزد..یاسینم کلافه دستشو کشید تو موهاش و به طرف خونه راه افتاد...!منم مثله 
کودکان مظلوم فلسطین دنبالش رفتم..! آروم با خودم گفتم:اه النا گند زدی..پسره پشیمون شد تعارف کرد بیای داخل..!با حرفی که زد دلم 
میخواست پامو بلند کنم بزنم تو دماغ خوشکلش!!یاسین: اگه حرف زدنتون با خودتون تموم شد بفرمایید داخل!!! خودش اول رفت داخل و بند یه 
چندتا یاالله گفت..! رفتم کنارش گوشش گفتم:آقای وفادار به دین..شما که ادعات میشه هنوز نفهمیدی خانوما مقدم ترن؟؟! و یه لبخند حرص 
درار زدم که قرمز کرد)تابلو بود اگه چاره ای داشت با خاک یکسانم میکرد(...... 
بعد چند قیقه مامانش هراسون اومد پایین و گفت:چه خبرته یاسین؟؟ چیشده مگه؟!ترسوندی منو!!)یعنی واقعا من به اون گندگی اونجاوایسادم 
نمیبینه که میپرسه چیشده..خب دقت کن مادر من!( با سلام بلندی که کردم مامانش تازه متوجه من شد.. با تعجب نگام کرد و گفت:عه..دخترم 
بفرمایید تو چرا دم در وایسادی؟؟..یه لبخند خوشگل بهش زدم..و کنار گوش یاسین طوری که مشخص نباشه حرف میزنم گفتم:اسمه مامانت 
چیه؟! یه نفس عمیق کشید..یکم خودشو ازم دور کرد و گفت:فرشته! با یه لبخند گشاد گفتم:جوووون چه اسمه پسر کشی!! عصبی با اخم نگام 
کرد و گفت بفرمایید بشنید تا مادر شک نکرده! من:اه چقد چپسی تو..مادر چیه؟! بگو مامی جون!! دیگه به صورت کبود شدش نگا نکردمو رفتم 
نشستم رو مبل.. مامانشم اومد نشست کنارم و گفت:دخترم..شما چه نسبتی با یاسین داری؟ یکم خودمو جمع و جور کردمو)اوضاع خطری 
شد️( گفتم:راستش من هم دانشگاهی آقا یاسین هستم و.. تا خواستم ادامه بدم یاسین که داشت از پله ها بالا میرفت گفت:مادر..من میرم 
بالا کاری داشتی صدام بزن..! فرشته جون:کجا؟؟بیا این دختر بخاطر تو اومده...بیا بشین اینجا نمیخواد بری بالا..! آی دلم خنک شد ضایع 
شدی؟؟! میخواستم زبونمو واسش درارم که گفتم حالا جلو مامانش آبرو داری کنم!! یاسین:مادر من کار دارم نیم ساعت دیگه میام..و بدون اینکه 
منتظر جواب باشه رفت تو اتاقش!! مامانش که رفت شربت بیاره منم با چشام یه دور کامل خونه رو دید زدم.. نه معلومه مامانش با سلیقه 
هست.!! با صدای فرشته جون به خودم اومدم که میگفت: دخترم اگه راحت نیستی مانتوتو درار..این یاسینم دیگه فک نکنم بیاد پایین..کسیم که 
خونه نیست!! منم از خدا خواسته یه چشم گفتمو مانتومو در اوردم..... 
1 ساعتی بود که داشتم با فرشته جون حرف میزدم که صدای پایی رو شنیدم که هر لحظه داشت نزدیک تر میشد.مطمعن بودم یاسینه...خودمو 
پرت کردم رو مبل کناری و مانتومو چنگ زدم..سریع پوشیدمش تا پسره با لگد از خونه پرتم نکرده بیرون!! یه ببخشید گفت و نشست..فرشته 
جون گفت:بچه ها کی میخواین برین تحقیق واسه پایان نامتون؟؟ یاسین میخواست جواب بده که خودم سریع گفتم:فردا قرار گذاشتیم تو 
پارک..! فرشته جون: تو پارک که نمیتونید حرف بزنید..النا جان فردا بیا خونه خودمون همینجا کاراتونو بکنین..یاسینم که کامپیوتر داره..منم قول 
میدم مزاحمتون نشم!! من:واای فرشته جون..واقعا بیام؟؟؟ -اره عزیزم..من خودم معلمم اگه کمکی خواستین به من بگین! من:ای جونم..چشم 
من فردا میام اینجا...خب من دیگه برم تا مامان نگران نشده..! فرشته جون:عه زوده که!!من:نه فرشته جون دیگه دیر وقته..فردا مزاحمتون 
میشم.! -مراحمی گلم...به مامان بابا سلام برسون.! من:چشم..خدافظ.. رو به یاسینم خدافظی کردم و میخواستم برم بیرون که فرشته جون 
گفت:وایسا عزیزم..یاسینم باهات میاد..این موقع شب خطرناکه..!یه لبخد پهن زدم و با ابروهای بالا رفته به یاسین که از حرص قرمز شده بود 
نگا کردم... 
یاسین رفت بالا تا لباس بپوشه..منو مامانشم نشستیم رو تخته تو حیاط.. 
چند دقیقه گذشت تا بالاخره آقا تشریفشو اورد)خوبه نمیخاد آرایش کنه این همه طولش میده( 
یه خدافظی با فرشته جون کردمو با هم رفتیم بیرون..! 
به ماشین که رسیدیم سویچو پرت کردم سمتشو گفتم:تو بشین من خابم گرفته..! میترسم بزنم به یکی تو اوج جوونی پر پر شیم.. 
سرشو تکون داد..درو باز کردو نشست! 
منم نشستم بغل دستشو چشامو بستم و نمیدونم چطوری خابم برد.! 
از زبون یاسین: 
به خونشون که رسیدیم..آروم صداش کردم:خانوم بالنده..النا خانوم..! اه چرا بیدار نمیشه.! بالاخره بعد از پنج دیقه با بدبختی بیدارش کردم... 
از زبون النا: 
با صدای یاسین که اسممو صدا میزد از خواب بلند شدم و با چشای خمار نگاش کردم یه تشکر کردم و از ماشین پیاده شدم.. 
اونم پیاده شد و سویچو به طرفم گرفت! 
بهش ندارم..! 
بعد منو بدبختو بیدار کن!!