کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان دلداده به دلدار | تکمیل

نویسنده : افسون

ژانر : عاشقانه

قیمت : رایگان

رمان دلداده به دلدار | تکمیل

نهال:ببند اون آشغال دونیو..النا بخدا فردا نیومدی دیگه نه من نه تو..!  
به پوفی کشیدمو گفتم:نهال جان..عزیزم..فدام بشی..اخه ما پاشیم با چندتا غریبه بریم شمال که چی بشه؟؟ گاومون گم شده اونجا؟؟!! نهال با یه لبخند..دهنشو اندازه اسب آبی باز کردو گفت: نه النا غریبه نیستن...)سرشو انداخت زیر و گفت: منو..آرش...با هم دو..دوس..دوستیم!!! 
با دهن باز نگاش کردم.... 
از بس همینجوری نگاش کردم بدبخت سرشو انداخت زیر و با حرص گفت:ببند دهنتو...پشه میشاشه توش!! 
با عصبانیت یه لگد زدم تو ب*ا*س*نشو گفتم: چندشِ عوضی!! 
نهال مظلوم نگام کرد و گفت: باشه غلط کردم..فقط جونه نهال بیا..من خجالت میکشم تنها برم..! 
بیام؟؟!  
من:خفه..گوشیم رو میزه بدش به من..زودباش...! 
 
گوشیو از نهال گرفتمو زنگ زدم بهش..بعد از چند بوق برداشت.. 
با یه صدایی که از ته چاه در میومد گفت:بله..بفرمایید؟! 
با عشوه خرکی گفتم:سلام برادر..خوبین؟خوشین؟سلامتین؟ مادر خوبن؟ سلام برسونین؟؟)یه نفس عمیق کشیدمو ادامه دادم:ببخشید مزاحم 
شدم.! خواب بودین؟؟ 
نهال از اونور گفت: جفتک انداختنش واسه ماست..ناز و عشوش ماله بقیه..!جمع کن خودتو..هر چقد میخوای عشوه بیا این پسره نمیاد تو رو 
بگیره..! 
یه چشم غره تمیز بهش رفتم که جفت کرد!! 
شمال..! 
بدین..! 
نمیشه کرد....حالا گمشو از اتاقم بیرون میخوام بخوابم..!  
نهال یه اخمی کرد و گفت:دلتم بخواد..تو الان باید خوشحال باشی که من پیشتم..! 
من:فعلا که دلم نمیخواد...در ضمن تو که هر روز اینجایی دیگه دلمو زدی!! 
نهال یه بروبابا گفتو از اتاق رفت بیرون..منم با خیال راحت خوابیدم....... 
 
با صدای زنگ گوشیم چشامو باز کردمو چندتا فوش دادم... 
نگاهی به گوشیم انداختم..با دیدن اسمه یاسین گوشیو سریع برداشتمو گذاشتم رو اسپیکر..خودمم رفتم تو دیستشویی یه آبی به صورتم بزنم... 
یاسین:سلام النا خانوم.!شرمنده این وقته شب زنگ زدم...میخواستم بگم که)یه مکثی کردو یه نفس عمیق کشید( منو مادر..فردا..میایم..!)یعنی 
جونش در اومد تا اینو گفتا( تا این حرفو زد..یه جیغ کشیدمو پریدم رو گوشیو گفتم:وااای دستت مرسی یاسین جووون...فقط فردا خودتون میاین 
یا بیام دنبالتون؟! 
-نه..شب بخیر.! 
 
در کمدمو باز کردم و لباسایی که میخواستمو برداشتم... 
چندتا لباس ناموسیه خوشگله پسر خفه کنم گذاشتم تو یه پلاستیک مشکی.. 
همشونو گذاشتم کنار هم و رفتم پایین.. 
زهرا خانوم هنوز بیدار بود داشت ظرف میشست.! 
رفتم از پشت بغلش کردم که یه تکونی خوردو برگشت سمتم:دختر جون سکتم دادی این چه کاریه؟! 
یه لبخند شیطون زدمو گفتم:عهههه..فک کردی آقا رضاست)شوهر زهرا( اینجوری بغلت کرده؟! و زدم زیر خنده!!!! 
حرصی نگام کردو گفت:خجالت بکش دختر..! 
ل*ب*ا*مو جمع کردمو گفتم:نقاشی خوب نیست.! خب حالا اینارو بیخیال بگو ببینم خوراکی تو بساطت نیست..فردا میخام برم شمال..! 
زهرا:ای بابا..چرا زودتر نگفتی، برم خرید؟! چیزی نداریم که! 
 
دیگه جواب نداد منم یکم انگری برد بازی کردمو خوابیدم...... 
 
صبح با صدای داد زهراخانوم که میگفت:پاشو دیرت شد..! از خواب پریدم.. 
من:ای بابا زهرا خانوم..حالا نمیشه یکم مهربون تر بیدارم کنین؟! تو خواب سکته میکردم خوب بود؟! اصن مگه اون نهال گور به گور شده 
نمیخواست زنگ بزنه؟؟! 
زهرا خانوم اومد تو اتاق گفت:پاشو دخترم..ساعت شیشه..این پسره با مامانشم پایین منتظرتن؟! 
با چشای گرد شده نگاش کردمو گفتم:مگه خواب دیدن که میخوان الان راه بیفتن؟! من خواااابم میاد!! 
به ناچار بلند شدم رفتم دستشویی...یه چرتیم تو دستشویی زدم و اومدم بیرون..!  
یه شلوار اسپورت مشکی با یه مانتو کوتاه ارتشی برداشتمو تنم کردم.. 
رفتم جلو اینه یکم بزک دوزک کردمو شاله مشکیمم سرم کردم.. 
پسره بگم بیاد بشینه.!  
جوابمو داد و ماشینو روشن کرد..بردش بیرون حیاط تا مامانش و نهال بیان.. 
فرشته جون منو که دید عقب نشستم گفت: النا جان برو جلو صندلی رو بخوابون راحت بخواب من عقب میشنم.. تا خواستم اعتراض کنم 
گفت:واسه من فرقی نمیکنه عزیزم..برو جلو بشین! 
یه چشمی گفتمو رفتم جلو.. 
نهال و فرشته جونم نشستنو حرکت کردیم........ 
 
با ایستادن ماشین چشامو باز کردم.. 
اول راه نگه داشته بود.. 
سرمو چرخوندم سمتشو گفتم:میشه بپرسم چرا اینجا وایسادی؟؟نکنه میخوایم همینجا چادر بزنیم؟!! 
کلافه نگام کردو گفت:زهرا خانوم گفت شما خرید دارین...)میخواست ادامه بده که جفت پا پریدم تو نطقشو گفتم:اها اره.! 
 
نهال با شنیدن این حرف عینه خره تیتاب زده ذوق کردو پرید بیرون تا بره پیشه عشقش.. 
یاسینم میخواست بره بیرون که گفتم:هی..هی کجا میری؟ بیا اینجا ببینم..من خوشم نمیاد تنهایی خرید کنم..! 
خیالم از بابت یاسین که راحت شد شروع کردم به خرید کردن... 
هر چی که به نظرم خوشمزه بود برمیداشتم...یه سبدم داده بودم دسته یاسین که واسم نگه داره!!