کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان دلداده به دلدار | تکمیل

نویسنده : افسون

ژانر : عاشقانه

قیمت : رایگان

رمان دلداده به دلدار | تکمیل

خریدم که تموم شد..حساب کردمو خواستم برم بیرون که با دیدن عروسکای آویزون شده در حد بنز ذوق کردم....)عاشقه خرس بودم واسه 
همین چرخیدم تا از فروشنده قیمتشو بپرسم که رخ به رخ یاسین شدم..... 
 
یه هینی کشیدمو یه قدم رفتم عقب...یاسینم بدجور هل شده بود.. 
واسه اینکه تغییر جو بدم گفتم:یه بوقی..چراغی..یه چیزی بزن بفهمیم داری میای.! 
بدبخت هنگ کرده بود...  
منم دنبالش رفتم..یه سلام به بقیه کردمو رفتم تو ماشین..بقیه هم سوار شدنو حرکت کردیم... 
دلم میخواست یجوری یاسینو اذیت کنم..بدجور حرصی شده بودم... 
یه فلش از کیفم دراوردم گذاشتم تو ظبط...چندتا آلبوم رد کردم تا به اونی که میخام برسم... 
یه اهنگ از بلک کتس بود)دافی جون(..صداشو بلند کردمو..باهاش قر میدادم 
یاسینم هی ل*ب*شو گاز میگرفت اخر طاقت نیوردو فلش دراوردو پرت رو پام...ریلکس نگاش کردمو هی لبخند خبیس تحویلش میدادم.. 
نهال از پشت انگشتشو کرد تو پهلومو اروم گفت:دمش گرم..بدجور رید بهت.! و خودش زد زیر خنده!! 
دیگه تا وقتی که برسیم حرفی نزدمو خودمو با گوشیم مشغول کردم....... 
به ویلای آرش اینا که رسیدیم..خودمو پرت کردم از ماشین بیرونو رفتم سمت آرش با جیغ جیغ گفتم:آرش دریا کجاست؟؟ 
آرش هنگیده نگام کرد..عصبی شدمو با داد گفتم:اه..آرش، جون بکن دیگه..لال شدی بسلامتی؟!؟ 
 
با دو رفتم سمتشو برش داشتم..یه نگاه برزخیم به یاسین انداختمو رفتم تو یه اتاق و درو بستم.. 
 
هندزفریمو گذاشتم تو گوشمو رو تخت دراز کشیدم... 
حس لباس عوض کردنو نداشتم..! 
تو حالو هوای اهنگ بودم که در با شدت باز شدو نهال اومد داخل... 
با غضب نگام میکرد...یکی زدم تو صورتمو گفتم:ای وای یادم رفت..! 
با تعجب نگام کردو گفت:چیو؟؟ 
من:ارث باباتو بیارم..! 
یکی زد پس کلمو گفت:لوس نشو..پاشو بریم دریا!! 
 
من:برو در خدمت عمت باش! 
خودشو بهم نزدیک کردو گفت:از دخترای وحشی خوشم میاد!! 
دهنمو باز کردم تا جوابشو بدم که با حرکتی که کرد حرف تو دهنم ماسید!!! 
 .........
 
دستشو گذاشت رو ب*ا*س*نم و خودشو چسبوند بهم... 
از عصبانیت قرمز شدم...دستمو بلند کردمو سیلی تو گوشش خوابوندم که دست خودم درد گرفت... 
صدامو بردم بالا و گفتم:عوضیِ بیشعور به چه اجازه ای همچین کاری کردی؟دو کلمه باهات حرف زدم هوا برت داشت؟ تو... 
ادامه حرفم با صدای یاسین که گفت:اینجا چه خبره؟ ناتموم موند... 
 
از م*ش*ر*و*ب خوردن زیاد خوشم نمیومد ولی الان واقعا حالم خراب بود.. 
بدون دونستنه این که چه اتفاقی قراره بیفته به سمت خونه شایان روندم....... 
 
مردها، این پسرکوچولوهای ریشدار 
هیچوقت موجودات پیچیدهای نبودهاند 
پیچیدهترینشان نهایتا سیگار میکشند و مینویسند یا رییسجمهور میشوند 
اما زن که نمیشوند… 
مردها موجودات قدرتمندی هستند 
هرچقدر محکم در آغوش بگیریشان اذیت یا تمام نمیشوند 
مردها پسربچه هایی قویاند 
مردها پسربچههایی قویاند 
ترک میخورند 
و آنقدر مغرورند که اگر این ترک هزاربار هم تمامشان کند، آخ نگویند... 
فقط بمیرند! 
آنهم طوری که آب از آب تکان نخورد و مثل همیشه از سرکار برگردند و شام بخورند… فقط پسرکوچولوی سربههوای درونشان را میبرند گوشهای از وجودشان دفن میکنند 
و باقی عمر را جلوی تلویزیون 
پشت میز اداره یا دخل مغازه 
در حسرتش مینشینند. 
هوای «پسرکوچولوهای ریشدار» زندگیمان را داشته باشیم 
تا مرد رویاهای ما باشند. 
ردپای خوشبختی را کم دارد …