
رمان دلداده به دلدار | تکمیل
نویسنده : افسون
ژانر : عاشقانه
قیمت : رایگان
رمان دلداده به دلدار | تکمیل
کلمو به علامت تاسف تکون دادمو ماشینو روشن کردم..تو راه شیده ادرس یه ارایشگاه خوب از دوستش گرفتو..رفتیم اونجا.. به خیابونیش که رسیدیم...اطرافو نگاه کردیم تا ارایشگاه رو پیدا کنیم.. شیده به جایی اشاره کردو گفت:اوناها پیداش کردم.. منو نهال به اون سمتی که اشاره کرده بود نگاه کردیم لامصب از بیرونم قشنگ بود.. از ماشین پیاده شدیمو رفتیم داخل....... من:نه فقط خواستی بیای چندتا بادکنک جینگول و بینگولم بگیر! سعید:امر دیگه؟ من:عرضی نیست...خدافظ! همین که گوشیو قطع کردم نهالو شیده زدن زیر خنده! نهال:واای النا..جینگول بینگول چیه؟ و دوباره شروع کرد به خندیدن! یه پام یه لگد بهش زدمو گفتم:پاشو جمع کن خودتو تا نزدم دندونات بریزه تو حلقت! شیده:ولی النا خدایی خیلی سوژه ای!! ل*ب*ا*مو جمع کردمو گفتم:دیگه شوخی بسه پاشین لباس کارگری بپوشین باید خونه رو تمیز کنیم..الکی که نیوردمتون اینجا.! شیده رو به نهال گفت:من میخاستم برم خونمونا تقصیر تو بود نزاشتی برم! وسایلو با خودش اورده بود... یکی یکی وسایلو از تو پلاستیک دراوردیمو نگاشون کردیم..واسه هر کدومم چند دقیقه زوق میکردیم... کلا یه تختمون کم بود.! پاشدیم تا جینگیل بینگیلیارو بچسبونیم که دوباره صدای در اومد... رفتم سمت درو بازش کردم ولی بادیدن کسی که پشت در بود نزدیک بود از تعجب شاخ درارم...... یاسین؟؟اون اینجا چیکار میکنه؟ یه سلام کردو گفت:اجازه هست؟ با گیجی گفتم:هان؟ اره..اره بفرمایید! خواست بیاد تو که دیدم ارن دختره هم پشتشه...با خوشرویی سلام کردو اومد داخل... نازنین:النا جون کسی خونه نیست؟ من:چرا دوستام هستن..بفرمایید اونطرفن! اعصبانی نگاش کردم ولی اون بی توجه به من رفت پیشه نازنین! کارشون که تموم شد رفتن...ما هم خسته به زور از پله ها رفتیم بالا...دره اتاقو باز کردمو رفتیم داخل!.. اول یه حموم سه نفره رفتیم بعدشم جنازه افتادیم رو تختو تا صبح خوابیدیم! صبح با صدای شیده از خواب بلند شدم..شیده:بچه ها بلند شین ساعت هفته..خانومه گفت هشت اونجا باشینا! وقتی دید ما بلند نمیشیم یه جیغ کشیدو گفت: د پاشین تنه لشا..مگه نمیگم دیر شده.." منو نهال شوک زده از جامون بلند شدیمو دویدیم سمته دستشویی.. از در که اومدیم بیرون دیدیم شیده برزخی نگامون میکنه.. لباسامونو که پوشیدیم. کارمون که تموم شد رفتیم سمت منشیه و نفری 200 تومن پیاده شدیم.. سوار ماشین که شدیم نهال گفت:بچه ها من گشنمه.. من:میخواستی یه چیزی کوفت کنی بیای..! نهال:عه خب اونموقع گشنم نبود.. من:غلط کردی..باید به زور میخوردی! خواست جوابمو بده که شیده گفت:اه بچه ها بس کنین دیگه..)با ناراحتی نگامون کردو گفت:بچه ها با این لباسایی که ما پوشیدیم..به نظرتون پسره راضی میشه اصن بیاد داخل؟ وااای ما فکره اینجاشو نکرده بودیم.. رو به نهال گفتم:حالا چیکار کنیم؟؟ شیده هم که لباس پوشیده بود فقط پاهاش معلوم بود که اونم جوراب شلواری میپوشید..منم که لباسم بلند بود فقط یه شال میخاستم... دیگه تا وقتی که مهمونا بیان اتفاق خاصی نیوفتاد فقط شیده مجبور شد دوباره به همه مهمونا زنگ بزنه.! اون دوتا رفتن پایین ولی من بالا موندم تا همه بیان بعد برم! یه نیم ساعتی بود که تو اتاق نشسته بودم که شیده درو اتاق باز کرد و امود داخل.. شیده:بیا النا همه اومدن فقط اقا یاسین هنوز تشریف نیوردن! ولی خب دیگه نمیتونیم منتظر اون بمونیم.! سه باشه گفتمو گیتارمو برداشتمو با شیده رفتم پایین.! پامو که گزاشتم تو سالن صدای دستو سوت بلند شد... یه سری براشون تکون دادمو رفتم تو جایگاهی که واسم درس کرده بودن نشستم! گیتارمو گزاشتم رو پامو شروع کردم به زدنه اهنگ تولدت مبارک! تو این روزا تو هر نفس دلم میچرخه دس به دس حالا که نمیدونی که دلم واسه تو میزنه نفس نفس عاشقتم هنوزم بگی بسوز به پات میسوزم نهال اومد کنارمو گفت:چیکار میکنی النا؟؟ همه فهمیدن چه مرگته..! اشکاتو پاک کن بیا میخوایم بریم پیشه مهمونا!! اشکامو پاک کردم..گیتارمو گزاشتم رو صندلی کنارمو بلند شدم! دسته نهالو گرفتمو رفتیم یکی یکی با مهمونا خوش امد میگفتیم..تولدم که تبریک میگفتن فقط یه لبخند میزدمو کلمو تکون میدادم.. به یاسین اینا که رسیدیم .نهال کنار گوشم گفت:این جزو نقشمون نبود النا..تو باید جلوی یاسین قوی باشی.. منو نهال نشستیم کنارشون رو صندلی..نازنین سرشو چرخوند سمتمو گفت:تولدت مبارک عزیزم!! جوابشو ندادم فقط نگاش میکردم...که نهال ارنجشو کرد تو پهلوم که یعنی جوابشو بده تا نکشتمت! سرمو تکون دادمو خواستم بلندشم که دستمو گرفت:یه امشبو زرنگ باش النا.جانه نهال! چند لحظه با اشک تو چشاش نگاه کردمو رفتم بیرون..! ............ رو یکی از صندلیای تو حیاط نشسته بود..! رفتم پشت سرشو گفتم:دوسش داری؟؟ سرشو چرخوند سمتمو نگام کرد.. چشاشو بستو سرشو تکون..