
رمان اگلاف
نویسنده : ملیکا میکائیلی
ژانر : عاشقانه
قیمت : 29000 تومان
رمان اگلاف
•|°اِگـــلاف°|• آب قطع شد و من هاج و واج زیرِ دوشِ بسته شده با موهایی پر کف ایستاده و خشکم زده بود. چندبار دستگیرهی دوش رو باز و بسته کردم؛ ولی دریغ از جرعهای آب! حولهی کوتاهِ سرخابیام رو دورِ تنِ نم دارم کشیدم و با عجله از حموم بیرون زدم. تنها سه بطری آب معدنیِ سایز بزرگ تویِ یخچال به چشم میخورد که با برداشتن همون سه بطری، دومرتبه برگشتم و با همون آبِ یخی که نفسم رو ربود، کفِ رویِ موهام رو شسته و حوله پیچ رویِ کاناپهی تک نشستم. گیج میزدم و سردی آب تا مغز و استخوانم نفوذ کرده بود. همین که قطعی آب باعث شده بود که گُر گرفتگی بدنم به یکباره محو بشه هم غنیمت بود. نگاهم رویِ فیش قبضهای آب و برقی نشست که ماهها عقب افتاده بود. نفسم رو عمیق بیرون داده و با همان حولهی کوتاه روی مبل دراز کشیدم و به سقف زل زدم. آروم و پر حرص خودم رو ملامت کرده و حرصزده پلک رویِ هم گذاشتم. _چه علطی کردی شانا؟ لازم بود که حتماً اونقدر پیشبری؟ خوشخیالانه به خودم میقبولاندم که حتماً لازم بوده. لازم بوده که برایِ کسی که فکر میکردم مجرمه تا داخل تختش پا پیش گذاشته بودم! از اینکه دیدار دوبارهای در کار نبود آسوده شده و سعی کردم که کمی هم که شده بخوابم؛ اما انگار امشب خبری از خواب نبود که با صدایِ ویز ویزی برق قطع شد. پلک زده و از شدت فشار قهقهه زدم. دیگر واویلاتر از این نبود! اول آب و بعد هم برق و جیبی که خالی بودنش برای پرداخت بدهیها افاقه نمیکرد و خانهی خالی که انتظارم رو میکشید. _اینم میگذره! میگذشت. هم جیبِ خالیام و هم شاید این تنهایی! تلفن خطی خونه رویِ پیغام گیر رفت و فهمیدم گذشتن فقط خوشخیالیِ محضه! _شانا مادر خوبی؟ برگرد. بس نیست دردت به سرم؟ بابات رفته خارج از ایران. فقط منم و شادی و شاهان...برگرد دخترم. برگرد تا مثل قبل برات از اون لازانیاهایی که دوست داری درست کنم. منتظرت میمونم چشم و چراغِ خونم. و من تنها بعد از شنیدن به خواب فرو رفته و کاش به محض بیدار شدن، داستانی تازه رقم میخورد. داستانی با یک شانای متفاوت!