کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان اگلاف

نویسنده : ملیکا میکائیلی

ژانر : عاشقانه

قیمت : 29000 تومان

رمان اگلاف

•|°اِگـــلاف°|•



کمی از موضعم پایین اومده و با پوشیدن شلوارم ازش خداحافظی کردم و بیرون اومدم.
موهایِ کوتاهم بهم ریخته شده بود و برای مرتب کردنشون پنجه میونشون کشیده و تویِ ماشین نشستم.

_حالا انگار خودت خیلی آن‌تایمی کهزادخان! 

خنده‌ام گرفت. به‌ جایی رسیده بودم که با خودم حرف می‌زدم! 
این کهزاد انگار خیلی با کهزاد قبلی فرق می‌کرد. 
کهزادی که حتیٰ اسم پارتنرهایِ قبلی‌اش رو یادش نمی‌موند از دیشب سروان سلیم رو به یاد‌داشت.

توی کوچه ماشین رو پارک کرده و بی‌میل واردِ حجره شدم.
آقا جون نبودش و تنها کیا و شاگردش رو دیدم که گوشه‌ای نشسته و در حالِ چای خوردنند.

_این همه تعریف حجره‌اتون رو می‌کنین همین بود؟ اینجا که ملخم بال نمی‌گیره! 


توجه‌اشون بهم جلب شد و سرهاشون برگشت. کیا با دیدنم لبخند زد و شاگردِ بابا فقط سری تکون داد. منو نمی‌شناخت و مطمئنم که آقاجونم برای تعریف کردن از ته‌تغاری‌اش ته خساست رو به کار برده‌.

کیا از جا بلند شد و با چند قدم بلند خودش رو بهم رسوند و لبخندش وسعت گرفت:

_الان تازه اولِ صبحه پسر. کی این وقت روز دنبالِ فرش میوفته آخه؟ اینا رو ول کن...

با اشاره‌ی سر شاگردِ جوون آقاجون رو دک کرد و منو دنبالِ خودش راه انداخت.

_بیا ببینم..‌.تا کجاها پیش رفتی حالا؟ 

عجول شده بود و اشتیاق گرفته بود‌. تا به حال ندیده بودم که کیا نسبت به دخترهایی که باهاشونم تا این حد واکنش نشون بده‌. 
تایِ ابروم بالا پرید کمی تعجب مزینِ لحنم شده بود.

_خیر‌ باشه. از کی تا به حال کنجکاو شدی که من با کی می‌پرم‌.

جرعه‌ای از چایی‌اش رو سر کشید و به عادت پشت دستش رو رویِ لب‌هاش کشید.

_چون تا حالا هیچ‌کدومشون دستگیرت نکرده! ول کن‌ منو جوابِ سؤالم رو بده کهزاد.

به مغزم فشار آوردم تا به یاد بیارم که سؤالش چی بود و با یادآوریش بادم به‌ کل خالی شده و چهره‌ام آویزون شد.

_تا هیچ‌جا! درست لحظه‌ی حساس دستبندش رو از غیب در آورد و گفت دستا بالا! 

شلیکِ خنده‌هایِ کیا به هوا رفت و خودمم طرح لب‌هام شل شد. 

_ندیده ازش خوشم اومده‌. دختره خوب زده تو پرِ سلطانِ مخ‌‌زنی!