کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان اگلاف

نویسنده : ملیکا میکائیلی

ژانر : عاشقانه

قیمت : 29000 تومان

رمان اگلاف

•|°اِگـــلاف°|•



_اگه زیر دستت زبر و زرنگ نبود که روحتم باخبر نمی‌شد دایی! 

دایی؟ به تندی لب گزیدم و رمق انگار از زانوهایم پر کشید. از همان اول شک داشتم و دل‌دل می‌زدم برایِ اشتباه بودنش و حالا شکم با قساوتِ تمام تویِ صورتم سیلی زده بود.

_روح من و مادرت و کوروش  خبردار نمی‌شد، روح خودت چی؟ نکنه اون رو هم به باد دادی؟

بحثشان داغ شده و حالا همان زمانی بود که باید فرار رو به قرار ترجیح داده و دَر‌ می‌رفتم.
همین که به سمت در خیز برداشتم، صدای پر صلابت سرهنگ باعث شد خیلی ریز سرِ جام برگشته و لبخند تصنعی به لب‌ بیارم.

_توضیحت رو میشنوم سلیم.

سینه‌ جلو داده و چشم‌هام رو به چشم‌های پر ابهت سرگرد دوختم و شروع کردم به دفاع کردن از خودم: 

_اول از همه رفتارهاش درست مثل میزبان بود و طوری حرف می‌زد که انگار مجلس رو اون به‌پا کرده و دوم اینکه قیافه‌اش...

تعلل کردم و دیدم که سر کج کرد و چشم درشت کرد؛ تا نظرم رو راجع به چهره‌ای که پزش رو می‌داد بشنوه‌.

_قیافه‌اش هم شبیه خلافکارهاست...خصوصا‍ً با اون موهای سفید و زردش که شبیه عروس هلندیه! 

سرهنگ سعی کرد خنده‌اش رو مخفی کنه و اون با چشم‌های وق‌زده بهم چشم‌غره رفت. 
پاهام سست شده و اونقدری استرس داشتم که نخوام رفتارِ اون رو تجزیه و تحلیل کنم‌. 

_پس می‌خوای بگی که بر اساس شک و شبهه‌ات به پسرِ مردم دستبند زدی و بازداشتش کردی؟ سلیم! اینجا جایی نیست که به شک و ابهاماتت بسنده کنی و به هرکی که شک کردی، بفرستیش بازداشتگاه! 

این حرف‌ها فقط مقدمه بود و خوب می‌دونستم که اگر این اتاق خلوت بشه، چه حرف‌هایی که بارم نمی‌کنه!

_آزادم یا نگه‌ام می‌داری دایی؟ هرچند خودم با گزینه‌ی دوم موافق‌ترم اونم اگه این قناری عسلی بمونه بالا سرم.

منظورش از قناری عسلی من بودم و تنها واکنشم دندان ساییدن و حرص خوردن بود‌. چون ذاتاً جلویِ سرهنگ هیچ واکنشی غیر از این نمی‌تونستم انجام بدم.

_اول تعهد میدی که دیگه تویِ همچین مجالسِ فسادی سرک نکشی و بعد آزادی پسر.