رمان اگلاف
نویسنده : ملیکا میکائیلی
ژانر : عاشقانه
قیمت : 29000 تومان
رمان اگلاف
•|°اِگـــلاف°|• چهرهاش از لفظ تعهد درهم شده و به وضوح نارضایتیاش رو اعلام کرد. _با این وجود همون گزینهی دوم بیشتر به نفعمه! به هرحال بیشتر از یه شب که قرار نیست آب خنک بخورم...هست؟ مخاطبِ سؤالاش من بودم که بیتوجه بهش،سر چرخونده و به سرهنگ زل زدم. باورم نمیشد کسی که تا رویِ تخت با اون رفته بودم، بتونه خواهرزادهی سرهنگ طارقی از آب در بیاد! حتیٰ احتمالش هم تویِ مخیلهام نمیگنجید و فکرش را هم نمیکردم. وای به اون روزی که لب باز میکرد و آنچه رو که نباید میگفت. دقیقاً همانجا بایستی با دست خود استعفانامهام رو نوشته و میرفتم. _توکلی این پسر رو ببر بیرون، آزاده. سلیم، توهم بمون! این یعنی بمان و منتظر شنیدن ناقوسِ بدبختیات باش که قرار است دمار از روزگارت درارم! آرش با نیمنگاهی به من، به سمت اون مردک دختر باز رفته و از رویِ صندلی بلندش کرد. همینکه از اتاق بیرون رفتند، از جایم تکان خورده و با سری پایین افتاده وسطِ اتاق ایستادم و آمادهی شماتت شدم. _میگی که فقط بنا به یک شک و حس ششم، اون پسر رو دستگیر کردی...درسته؟ با درماندگی سر تکان داده و فقط خدا به دادم میرسید و از این وضعیت نجاتم میداد. _فکر کن اگه مردی که دستگیر کردی، خواهرزادهی من نبود، میدونی که اگر شکایت میکرد به چه فلاکتی میٱفتادیم؟ بیمجوز و مدرک و فقط بر پایهی یک شک! اونوقت بود که برایِ همیشه و بیفرصت اضافی باید با شغلت خداحافظی میکردی. ضربانِ قلبم از تشویش و استرس، یکی میزد و دوتا نه. جانم به لب رسیده و هر آن منتظرِ اخراج بودم. _اصرار کردی و گفتی فقط به یک فرصت احتیاج داری؛ تا بتونی خودت و مهارتت رو اثبات کنی...ولی نتیجه چی شد سلیم؟ بزاق دهنم رو فرو داده و غدهی بزرگی راهِ گلوم رو صد کرد و احتمال میدادم که وقت خفگیام سر رسیده. _به جایِ دستگیری رئیس باندِ کروکدیل، یه فرد هیچکاره رو دستگیر کردی و تمامِ عملیات رو بهم زدی سلیم. زحمت شبانه روزی همکارهات رو خدر دادی و خودخواهانه به شکت اعتماد کردی و... به لبهای جنبانِ سرهنگ چشم دوخته و انتظارِ بیرون آمدن کلمهی اخراج رو از دهنش داشتم. _جزایِ اعتمادِ بیموردت، دو هفته تعلیقی از کارته!