رمان اگلاف
نویسنده : ملیکا میکائیلی
ژانر : عاشقانه
قیمت : 29000 تومان
رمان اگلاف
•|°اِگـــلاف°|• ناباور سر بالا آوردم. اخراج نمیشدم و به جاش تنها دوهفته تعلیقی نصیبم میشد؟ تنها نگرانیام از دوهفته کنار کشیدن تنها یک چیز بود و همون رو به زبون آوردم. _پرونده چی؟ قرار نیست که دوهفته ولمعطل بمونم و اونم بره رویِ هوا؟ سر تکان داده و دستهاش رو تویِ هم قلاب کرد. نگرانیام رو به خوبی درک میکرد و به همین خاطر زیاد در جواب دادن اذیتم نکرد. _میسپرمش به توکلی. اون خوب میدونه چطور پرونده رو هدایت کنه پس نگران نباش و تویِ این دوهفته استراحت کن. از اتاق که بیرون اومدم، خسته و کلافه نفسهایِ حرصیم رو بیرون داده و از دستِ خودم لجم گرفت. حق با سرهنگ بود. اگر اون مردک بولهوس شکایت میکرد کارم تمام بود و برایِ همیشه باید شغلم رو بوسیده و کنار میگذاشتم. آرش با دیدنم فهمید و اون مرد از آرش جدا شد و جایی در نزدیکترین نقطه به تنم ایستاد و دومرتبه، صدای بم و تحریکآمیزش توی گوشم پیچید: _خیلی دلت رو خوش نکن بیب...تا صدایِ نالههات رو در نیارم، قرار نیست که دست از سرت بردارم. عقبعقب رفت و خیره به چهرهی رنگپریدهام، چشمک زده و چشمکش تا عمق جانم رو سوزاند! لب رویِ هم فشار دادم و باز هم در مقابلش خفه خون گرفته و دم نزدم. _میری خونه شانا؟ _آره. دوهفته خونه نشین شدم! وسایلم رو برداشته و سُهره با همان آرامش ذاتی گفت: _اسبابکشی نداشتی مگه؟ به نعفت شد دختر. هم اسبابکشی میکنی و هم استراحت میکنی تا فسفورهای سوختهی مغزت دوباره به کار بیوفته و آماده برگردی. چیزِ زیادی نداشتم. تنها سوییچ قناری تندر بود و کلید خانه که تویِ کشو جا گذاشته و کمی خنزل پنزل! _خوبی شانا؟ زبانم وسط دندونهام نشسته و نُچ عمیقی از لایِ لبهام خارج شد و کمی حالم گرفته بود. انگار که اخراج شده و دیگر راهِ بازگشتی نداشتم. شانه بالا انداخته و لب جنباندم: _نمیدونم سُهره. اینکه پرونده رو نصفه و نیمه ول کنم و برم آزارم میده. اینکه دوهفته رو با دل مشغولی سر کنم و دستم به جایی بند نشه آزارم میده...