
رمان فرمانده مغرور
نویسنده : یگانه نجفی
ژانر : پلیسی
قیمت : 34000 تومان
رمان فرمانده مغرور
به ماشینم تکیه داده بودم و منتظر بودم تا وقت مسابقه برسه ارکان با اون دستکش های چرمش سیگاری رو روشن کرد و پارکت سیگارش رو به طرفم گرف ت یدونه برداشتم و با فندکش روشن کردم - خاک تو سرت هنوز از این سیگار آشغالا میکشی بدبخت گدا! خندید و دود سیگارشو بیرون داد - نه تو رو خدا تو پولشو بده من سیگار گرون بخرم! انگشت شصتمو بهش نشون داد م - بیه شصت هزار کافیه؟! خواست چیزی بگه ک ه یکی از پسرها که تازه وارد بود به طرفمون اومد با ارکان دست داد و گفت - دیر که نیومدم؟ ارکان سری بالا انداخت - نه به موقع اومدی هنوز تا شروع مسابقه مونده! دیگه داشت وقتش میشد تو ماشینم نشستم و نگاهی دقیقا به پیست انداختم که صدایهمون پسره بلند ش د - شما کجا خانم کوچولو؟ تو که نم یتونی مسابقه بدی! به طرفش برگشتم و خونسرد گفت م - چرا؟ - این جام حرفیههاست، شما رو تا الان تو اینجا ندیده بودم ومسابقه هم قبلا ندادین، بهتره عقب برید. پوزخندی زدم که ارکان دستشو رو شونه پسره گذاش ت - مرت )اون پسره( چی میگی اون ... نذاشتم ادامه بده و گفتم: خب بابا بزرگه، مسابقه م یدیم ببینیم کی حرف هایه. - باشه خودت خواستی. چند دقیقه بعد همه سوار ماشینا شدن؛ هه این پسر هنوز من رو نشناخته، من ملکه سرعت، بیام با یه تازه کار مسابقه بدم؟ ولی باید سرجاش بنشونمش؛ بعد چند لحظه شروع شد پام رو تا آخر روی گاز گذاشتم که صدای جیغ لاستیک ها بلند شد کلاج رو رها کردم و فرمون رو چرخوندم خیلی سریع بودم با دیدن ماشین اون پسره پشت سرم کمی کنار کشیدم و سرعتمرو کن کردم که جلو تر بره گذاشتم جلو تر بره که حال کنه و وقتی شکستش دادم چهرش ببینم، کم مونده بود به نقط هی پایان که از سمت راستش حرکت کردمولی نم یذاشت جلو بیفتم. چراغ جلویی ماشین رو پر نور روشن کردم که از آینه به چش مهاش افتاد یواش نزدیک شدم و با یه کلاج به سمت چپشضرب های کوچولو به سپرش زدم که تعادلشو از دست داد و گیجشد جلو افتادم، ولی از رو نم یرفت، نزدیکم اومد و خواست ازسمت چپ جلو بره که گازی دادم و دید رسش رو کم کردم و درهمین حین از نقطه پایان گذشتم و برنده شدم . آرامشم دوباره سر جاش برگشت؛ پام رو روی ترمز گذاشتم و با سرعت فرمون رو چرخوندم که ماشین به صورت چرخشیپارک شد پیاده شدم و روبه دهنهای باز جام رو از ارکان گرفتم و ژاکتم رو مثل لا تها به پشتم انداختم و گفت م - خب خب خدافظ، خوش گذشت این از اولشم مال من بود! پسره که تازه رسید بود نگاهم کرد که رو بهش کردم - بابا بزرگه دفعه بعد به یه تازه کار نباز. - تو کی هستی؟ ارکان لب زد - اون همون کسیه که تو دو ماهه م یخواستی باهاشمسابقه بدی، ملکه سرعت. منم جلو چش مهای متعجب پسره سوار شدم و به طرف قهوهخونه روند م. رسیدم و ماشین رو پارک کردم و وارد شدم که گوشیم زنگ زد، ناشناس بود؛ با بی حالی جواب دادم - بله ؟ که صدای آشنایی از پشت خط اومد که عصبی بود، یکم بهذهنم فشار آوردم، آها این کایا هست، کسی که باهاش تصادف کردم. - خانم آجار من دارم چند روزه به گوشیتون زنگ میزنم، چراجواب نمیدید اصلا؟ یا خاموشه یا مشغول، بیایید این پولم رو بدین و من رو خلاص کنید دیگه، اه. - اصلا حوصله ندارم، بهت لوکیشن میدم، بیا برگه خسارت کهاز مکانیک گرفتی رو بده تا پرداخت کنم. باشه. منتظر شدم تا کایا بیاد، بعد چند دقیقه کسی روب هروم نشست،سرم رو بالا گرفتم که سلین رو دیدم، بچهها هم پشتش بودن. تعجب نکردم، برای اینکه اینجا پاتوق ما هست، با صدای گرفته ای گفا م - ب هبه شما اینجا چی کار م یکنین ؟ سلین دستاشو رو میز گذاش ت - هیچ، تو چی کار میکنی؟ - ربط؟ سلین با خنده گف ت - باش هباشه فکر کنم امروز سگ اخلاقی فراری. نگاهم روکلافه ازش گرفتم که در قهوه خونه باز شد و هیکل کایا نمایان شد. با عصبانیت و طلبکاری به سمتم اومد و روب هروم ایستاد - ب هبه چشممون به جمالت روشن، کجایی تو سه روز زرت و زرت به گوشیت زنگم م یزنم دریغ از یه جوابی! با خونسردی چاییمو جلوم کشید م - اولا بدون صدات رو برای کی بالا میبری، دوما این کاررو تکرار کنی خیلی خیلی عصبیم میکنی فک کنم نخوای اون روی سگم رو ببینی! کایا خواست حرفی بزنه که سلین مثل قاشق نشسته پرید وس ط یاسی این کیه؟! - ربط؟ سلین زیر لب زمزمه کر د - سگ وحشی، هی پاچه بگیر! محلش ندادم که کایا دوباره به حرف اومد. - بیا حرف بزنیم. پا شدم و به میز دیگ های رفتیم و نشستیم. - خب خسارت چند شد؟ کاغذی روب هروم گذاشت و گفت: - بیا......شد. - حله فردا واریز میکنم. کایا پوزخندی زد و گفت: - نه بابا، تو دیگه کی هستی؟ تو باعث شدی ماشینم خراب شه و تو قهوه خونه دعوتم کردی، عجب پاتوقی داری؛ دخترای خیابونی مثل تو زیاد دیدم! دیگه با حرف آخرش دیوونه شدم، دستم رو روی میز زدم و بلند شدم و فریاد زدم: - حرف دهنت رو بفهمم الاغ.