کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان فرمانده مغرور

نویسنده : یگانه نجفی

ژانر : پلیسی

قیمت : 34000 تومان

رمان فرمانده مغرور

کایا هم متقابلا صداش رو بالا برد: 
-  نفهمم چی م یشه ها؟ 
میخوای بدونی چی میشه ؟دنبالم بیا و ببین. 
و مستقیم از قهوه خونه بیرون زدم، پشتمم کایا و بچ ههام یاومدن؛ ماشین کایا سالم دم در بود، چشمم رو چرخوندم که لوله آهنی بزرگ و کلفتی رو کنار در دیدم؛ خون جلو چشمهام رو گرفته بود، خیلی سریع برداشتمش و جلو کایا تکونش دادم وفریاد زدم: 
-  ببین چیکار م یکنم احمق!  
سمت ماشینش رفتم . 
-  چی کار میکنی ؟ 
توجه نکردم و لوله رو بالا بردم و روی شیشه پشتیش فرود آوردم که مثل آرد داغون شد. 
دوباره لوله رو بلند کردم و دو ضربه به کاپوتش زدم که له شد؛ داشتم تمام حرصم رو روش خالی میکردم!  
کایا م یخواست بگیرتم ولی نم یتونست. 
کایا رو به بچ هها داد زد: 
-  تو رو خدا جلوش رو بگیرین، چرا مثل بز زل زدین؟!  
ولی بچ هها هیچ حرکتی نکردند، چون م یدونستن اگه جلو بیان مغزشون رو با آسفالت یکی م یکنم؛  
سریع به طرف جلوی ماشین رفتم و لوله رو روی شیشهجلویی فرود آوردم که یکم شکست، چون مقاوم بود سه بار دیگه بهش ضربه زدم که داغون شد! 
کایا هی م یخواست جلوم رو بگیره و دیگه به التماس افتاده بود. 
به آین ههای کناری هم یکی زدم که رو زمین افتادن، کاپوت جلوش رو هم داغون کردم. 
با نفس نفس لوله رو جلوی پای کایا انداختم که با بهت بهم نگاه م یکرد . 
- دیدی چی کار کردم؟ همه رو میدم، دیگه نم یخوام اون صدای نحس و قیافت رو ببینم . 
و راه افتادم؛ میون راه به طرفش برگشتن.  
- گوه هم غذا نیست، زیاد نخور . 
 پوزخندی زدم و به راهم ادامه دادم؛ به خونه رفتم و مستقیم تو پذیرایی رفتم و رو کاناپه ولو شدم، اسلحه رو هم طبق عادتم زیر بالشت گذاشتم. 
حالا مامان رو چی کار کنم؟ هعی خدا یواش چشمهام رو بستم تا بخوابم؛ تازه نیم ساعتی بود که همو نجا بودم و نیمههوشیار، که با صدای چرخش کلید و صدای قدمهایی کاملاهوشیار شدم.  
دستم رو به سمت اسلحه زیر بالش بردم، ممکنه از طرف تروریس تها برای قتل خانواده و خودم فرستاده شده باشه.  
چش مهامو بسته نگه داشتم، احساس کردم  که بالا سرم اومد و یکم خم شد. 
 
زود اسلحه رو روی پیشونیش گذاشتم؛ و چشمهامو باز کردم نم یشناختمش، 
اون شکه و با چش مهایی که ترس توش موج م یزد نگاهم کردکه در همون حالت گفتم: 
-  تو کی هستی؟  
-  م... من ... 
-  خفه شو، لکنت نگیر برای من بگو ببینم از طرفکدومشونی؟! 
هیچی نگفت که یواش بلند شدم؛ اسلحه همچنان رو پیشونیش بود، اون عقب رفت و منم جلو که به دیوار چسبید. 
یقش رو گرفتم . 
-  گفتم بگو!  
که یهو لامپ روشن شد و صدای شوکه و ترسیده عمه بلند شد 
-  چی کار میکنی دخترم؟ اون سامیاره، پسر عمت! 
من که جا خورده بودم، یواش اسلحه رو پایین آوردم ولی توچهرهام نشونی از جا خوردگی نبود! 
خیلی خونسرد گفت م 
-  آها، من فکر کردم یه کس دیگهای هست. 
و خیلی ریلکس اسلحه رو به کمرم گذاشتم. 
- خب شب بخیر . 
و تو اتاقم رفتم؛ دوباره سردرد اه . 
یه قرص آرامش بخش از کشو برداشتم و دراز کشیدم و یواش یواش خوابم برد . 
صبح با صدای مامان بیدار شدم.  
-  یاسمین عزیزم بیدار شو. 
خوابالود سرم رو روی بالش فشار دادم 
-  جانم مامان خوابم میاد . 
-  پاشو ببین برات پیژامه خریدم! 
با گیجی ر بلند کردم 
-  هان؟ ای وای مامان چهار روز قبل برام پیژامه خریدی ،آخه من اینقدر پیژامه رو چیکار کنم؟ کمدم رو پر کردن،هوف؛ 
اون رو ولش، مامان حر فهای دیشبت ... 
-  اونا رو ولش کن، با عصبانیت گفتم، بهشون فکر نکن.  
 با خوشحالی پریدم و یه ماچ از گونش گرفتم. 
-  بسه، آبیاریم نکن، بیا این پیژامه رو بپوش. 
منم که دستشویی خیل یخیلی بهم فشار م یآورد با صدای مضطربی گفت م 
-  اِِه، چیزه مامان، من اول به دستشویی برم بعد. 
-  دسشویی رو ولش، م یگم با این دختره الیسا خوب رفتار ک نها!  
-  مامان تو رو خدا بزار برم بعد حرف م یزنیم. 
-  چیچی رو حرف میزنیم؟ میخوام واسه نیما بگیرمش، دختر خوبیه. 
-  آخه ننه بزار نیما خودش تصمیم بگیره، حالا برو کنار من به دستشویی برم، وگرنه... 
-  وگرنه چی؟ هان؟ میخوای منم بزنی دیگه! 
-  ای وای خاک بر سرم، خیر ننه جون، وگرنه دستشویی رواینجا م یکنم، حالا خود دانی!  
-  ده بار  گفتم بهم ننه نگو، حالا هم بیا گمشو.  
منم به سمت دستشوری دوییدم و وسط راه با خنده گفتم  
-  گم نم یشم ننه، جی پی اس دارم . 
خندیدم و وارد دستشویی شدم که وارد شدنم همانا و بلند شدن صدای آخم همانا. 
مامان با داد گفت - باز چی شد؟ داد زدم  
-  الیساااا دختره عفریته ب یعقل، کجایی؟ هان؟ مامان نزدیکم ش د 
-  چی شده؟ صدات رو پایین بیار، اون مهمونه. 
شونه رو که پام رو سوراخ کرده بود بالا آوردم. 
-  آخه اینقدر بیعرضه هست که نم یتونه وسایلش رو جمع کنه!  
وسایلش کجاست؟ تو دسشویی اتاق من؟ 
وارد حموم شدم که لبا سهایی که همه جا انداخته بود رو دیدمایبار صدای جیغم بلند شد. لباسها رو برداشتم و جلو درریختم، احمق.