کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان فرمانده مغرور

نویسنده : یگانه نجفی

ژانر : پلیسی

قیمت : 34000 تومان

رمان فرمانده مغرور

مجبوری پاشدم که آیناز و آیلار هر دوتا رو کولم پریدن؛سنگین بودن، یکم راه رفتم که یهو دردی طاقت فرسا تو پام پیچید که باعت شد چشهام سیاهی بره، دیگه نمیتونستم. 
ایستادم و نفس عمیقی کشید م - بچه ها بیایید پایین نمیتون م اعتنایی نگردن که محکم گفت م - از کولم پیاده شید، زود. 
مامان با صدای حرصیم از جا پرید. 
-  چته؟! یواشتر 
با دادم اون دوتا هم از کولم پایین اومدن که دو زانو رو زمینافتادم، چش مهام بد جور سیاهی میرفت. 
نیما متوجهم شد و به طرفم اومد، با صدای بلند گفت: 
-  یاسی چی شده؟ 
بقیه هم متوجهمون شدم، با صدای خش داری گفتم: 
-  نیما کمکم کن برم تو اتاق م 
نیما زود از بازوم گرفت و بلندم کرد بهش تکیه دادم و به راهافتاد م 
مامان کنارم اوم د - چی شده؟ خوبی؟  
-  هیچی نیست مامان فقط پام به خراش خیلی خیلی کوچیک برداشته و یکم درد گرفت . 
نیما در اتاق رو باز کرد و وارد شدیم روی تخت نشستم و پاچهپام رو بالا دادم! 
بخیه اش باز شده بود و داشت خون میوم د با حرص نفسی کشیدم و موهامو به عقب فرستاد م نیما زود جعبه کمک های اولیه رو آورد و کنارم نشس ت 
اونا هم دیگه به این حالات زخمی و خونمرده ام عادت کردهبودن! 
از توی جعبه سر کننده رو برداشت و پاچه شلوارم رو یکم بالا داد 
-  خاک تو سرت این چه وضعیه واسه خودت درست کردیبخدا میترسم فردا خبر میرسه یاسمین مرد! 
خندیدم و گوشش رو پیچوندم 
-  زیادی زر میزنی ها کارت رو بکن! 
اونقدر زخمی شده بودم و همشونو نیما بخیه زده بود که بدختدیگه بدون چون و چرا با جعبه کمک های اولیه میگشت!  
خودمم بلد بودم ولی نیما خودش ترم دوم پزشکی بود و دوست داشت خودش اینکارو برام انجام بده! 
متوجه الیسا شدم که کنار در ایستاده بود و بهم نگاه میکرد روبه نیما گفت 
-  چی کار م یکنی؟ نیما به طرفش برگشت  - دارم میدوزمش! 
با این حرفش لبم رو گاز گرفتم مغز که نیست سرای منحرفیه! 
سر کننده رو تو پام زد و منتظر شد که پام بی حس شه الیسا گفت 
-  یعنی چی؟ خب باید ببرید بیمارستان 
-  نه لازم نیس . 
خواستن دوباره چیزی بگن که گوشیم که روی میز عسلی بود زنگ خورد . 
-  نیما بدو بیارش ببینم.  
نیما به سمت عسلی رفت و گوشی رو برداشت . 
-  سرهنگه . 
من که هول شده بودم، ممکن بود قضیه فرار رو بفهمن، زود گفت م 
-  آها، بیار حرف بزنم باهاش  
-  نه، رو اسپیکر میزارم بشنو دیگه حال ندارم بیام تا اونجا بعد برگردم. 
تا خواستم چیزی بگم نیما تماس رو وصل کرد و رو اسپیکرگذاشت، قبل اینکه حرفی بزنم صدای داد سرهنگ تو کوچه بعدی رفت! 
-  کجایی دخترهی بیعقل؟ با این کارها چی رو میخوای ثابت کنی؟ ها؟ آخه فرار کردن از بیمارستان بعد عمل یعنی چی؟ هان؟ مگه پا و بازوت زخمی نیست؟  صداش خیلی بلند بود، هیچکس حرفی نمیزد نیما: 
-  س... سرهنگ شما چی میگین؟ یعنی الان از بازوش همزخمیه ؟ 
سرهنگ که با شنیدن صدای نیما آروم شده بود گفت 
-  نه چیزی نیست، تو گوشی رو بهش بده من با خودشحرفم م یزنم . 
بیخیال گفت م 
-  سرهنگ رو اسپیکره، فکر کنم گند زدیم. 
سرهنگ دوباره آتیشی شد  
-  تو حرف نزن که دارم برات پنج روز انفرادی م یگیری! 
با ببخیالی گفت م - مشکلی نیست.  
-  آها پس وقتی خلع درجعهات کنم هم مشکلی نیست؟! 
با کلافگی و عصبانیت ساکت شدم که نیما گفت 
-  خب سرهنگ ما حلش میکنیم، خدافظ . 
و قطع کرد، مادرم که هیچی نگفته بود به سمت نیما برگشت 
-  پاش رو بخیه بزن کارش دارم 
الیسا که اوضاع رو دید زود جیم زد و در رو بست نیما کنار پام نشست و زیر لب زمزمه کرد 
-  حس میکنم دارم پارچه میدوزم!  
آروم با پا زدم تو صورتش که گف ت 
-  هیچی نگفتم!  
مامان کنارم نشست و جدی نگاهم کرد 
-  یاسمین تا کی میخای اینجوری خودتو اذیت کنی؟ چرااصلا به فکر من نیست ی 
من نم یخوام دیگه کسی رو که دوست دارم از دست بدم،م یفهمی؟ من دیگه نم یتونم تحمل کنم، اینکارها چی بود که کردی؟ ازت میخام شغلتو ترک کنی!  
بسه دیگه!  
یکی از ابروهامو بالا دادم 
-  درکت میکنم ولی من نم یتونم استفعا بدم. 
انگار عصبی شده بود که اخماشو تو هم کشید 
-  یا خانوادهات یا شغلت، یکی رو انتخاب کن، فهمیدی؟ حالا هم برو فکر کن! 
وقتی کار نیما تموم شد با عصبانیت بلند شدم و اسلحه و گوشیو سوییچم رو برداشتم و خواستم برم که نیما گفت 
 
کجا؟  
-  جهنم، میای؟ 
وقتی دید عصبیم حرفی نزد که از خونه خارج شد م 
تو ماشین نشستم و به طرف پیست رالی روندم، امروز مسابقهداشت. 
رسیدم و پیاده شدم، بلند به همه سلام کردم، بعض یها تازه واردبودن، حدود دو ماه بود به اینجا نیومده بودم. 
ارکان که من رو م یشناخت جلو اومد و گفت: 
-  بهبه ببین کی اومده، کجا بودی دختر؟ 
-  والا زندگی روزمره دیگه، کار داشتم. 
هیچ کس این جا از شغلم خبر نداشت . 
-  حالا امروز مسابقه هست، میای قهرمان؟ فکر کنم آرزویدریافت جام رو بقیه فراموش کنن.  
-  آره یه جا هم واس من رزرو کن!